جرفیلغتنامه دهخداجرفی . [ ج ُر ] (اِخ ) احمدبن ابراهیم . راوی بود. وی از حافظ ابوالقاسم بن عبدالوارث شیرازی استماع حدیث کرد. (از لباب الانساب ) (از معجم البلدان ).
ظریفیلغتنامه دهخداظریفی . [ ظَ ] (اِخ ) (شیخ عمرافندی ) از شعرای متأخر عثمانی و از مشایخ طریقت سعدیّة، از مردم روسچق . وفات 1210 هَ . ق .
ظریفیلغتنامه دهخداظریفی . [ ظَ ] (اِخ ) (محمدبیگ ) از مردم ساوه و مرید حریفی است به زمان شاه طهماسب صفوی . وی به هندوستان رفت و بدانجا حرمت بسیار دید. این بیت از اوست :دوش غوغای سگان تو به گوشم آمدمُردم از رشک که آیا که گذشت از کویت .
ظرفیتلغتنامه دهخداظرفیت . [ ظَ فی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) گنجایش . بارگیر. وُسع. || آب گیر. || استعداد. قوّة.- ظرفیت الکتریکی ؛ مقدار الکتریسیته ای است که باید به یک جسم داد تا سطح آن از صفر به یک وُلت برسد. واحد آن فاراد است . رجوع به فاراد شود.
گلدانفرهنگ فارسی معین( ~ .) (اِ.) 1 - ظرفی دهان گشاد برای کاشتن و عمل آوردن گل . 2 - چنین ظرفی با گل های داخل آن . 3 - ظرفی برای گذاشتن شاخه های گل در آن .
ظرفیت نداشتنلغتنامه دهخداظرفیت نداشتن . [ ظَ فی ی َ ن َ ت َ ] (مص مرکب منفی ) حوصله نداشتن . || استعداد نداشتن . محسن تأثیر گوید : مغلوب گشت دلبر غالب حریف من ظرفیتی نداشت نگار ظریف من .(از آنندراج ).
ظرفیتلغتنامه دهخداظرفیت . [ ظَ فی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) گنجایش . بارگیر. وُسع. || آب گیر. || استعداد. قوّة.- ظرفیت الکتریکی ؛ مقدار الکتریسیته ای است که باید به یک جسم داد تا سطح آن از صفر به یک وُلت برسد. واحد آن فاراد است . رجوع به فاراد شود.
تنگ ظرفیلغتنامه دهخداتنگ ظرفی . [ ت َ ظَ ] (حامص مرکب ) دلتنگی و ساده لوحی و بدبختی . (از ناظم الاطباء).رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.