زروفلغتنامه دهخدازروف . [ زَ ] (ع ص ) ناقه ٔشتاب رو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).ماده شتر شتاب رو. یقال : ناقة زروف . (ناظم الاطباء).
ظروففرهنگ فارسی عمید= ظرف⟨ ظروف مرتبطه: (فیزیک) ظروفی که توسط مجرایی به همدیگر متصل باشند بهطوریکه هرگاه در یکی از آنها مایعی بریزند به ظرفهای دیگر هم داخل شود و در همۀ آنها به یک سطح افقی قرار گیرد.
ظروفلغتنامه دهخداظروف . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَرف : و چندان نثارها و هدیه ها و ظروف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت . (تاریخ بیهقی ).|| (ص ، اِ) ج ِ ظریف . رجوع به ظریف شود.
تابکاری شیشهglass annealingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند گرمایش و سرمایش، بهویژه سرمایش، ظروف شیشهای تحت برنامهای مشخص برای کاهش تنشهای حرارتی و شکنندگی جسم
کاسه بندلغتنامه دهخداکاسه بند. [ س َ ب َ ] (نف مرکب ) چینی بندزن . آنکه ظروف شیشه ای و چینی و چوبی شکسته را با مفتولهای نازک بهم پیوندد. کاسه دوز. کلوابند. شعاب . (تفلیسی ). رٔآب .
ظروففرهنگ فارسی عمید= ظرف⟨ ظروف مرتبطه: (فیزیک) ظروفی که توسط مجرایی به همدیگر متصل باشند بهطوریکه هرگاه در یکی از آنها مایعی بریزند به ظرفهای دیگر هم داخل شود و در همۀ آنها به یک سطح افقی قرار گیرد.
ظروفلغتنامه دهخداظروف . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَرف : و چندان نثارها و هدیه ها و ظروف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت . (تاریخ بیهقی ).|| (ص ، اِ) ج ِ ظریف . رجوع به ظریف شود.
مظروفلغتنامه دهخدامظروف . [ م َ ] (ع ص ، اِ) آنچه که در ظرف جای گیرد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). بار. بارگیر. محتوی ظرف . آنچه در خنور باشد. آنچه در ظرف باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ظروففرهنگ فارسی عمید= ظرف⟨ ظروف مرتبطه: (فیزیک) ظروفی که توسط مجرایی به همدیگر متصل باشند بهطوریکه هرگاه در یکی از آنها مایعی بریزند به ظرفهای دیگر هم داخل شود و در همۀ آنها به یک سطح افقی قرار گیرد.
ظروفلغتنامه دهخداظروف . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظَرف : و چندان نثارها و هدیه ها و ظروف و ستور آورده بودند که از حد و اندازه بگذشت . (تاریخ بیهقی ).|| (ص ، اِ) ج ِ ظریف . رجوع به ظریف شود.