عابدلغتنامه دهخداعابد. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمربن مخزوم . پدر عبداﷲبن سائب عابدی صحابی و عبداﷲبن مسیب عابدی محدث است . (از منتهی الارب ).
عابدلغتنامه دهخداعابد. [ ب ِ ] (اِخ ) بیرمی لاری . از شعرا است . هدایت نویسد: نامش زین العابدین و معروف به شاه زند است . اشعار بطریق عرفا بسیار دارد از آن جمله است :آستین برمیفشاندم در سماع دست یار آمد بدستم یللی . (مجمع الفصحاء ج 1</sp
عابدلغتنامه دهخداعابد. [ ب ِ ] (اِخ ) کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است در اطراف مصر... (معجم البلدان ).
عابدلغتنامه دهخداعابد.[ ب ِ ] (ع ص ) پرستنده ٔ خدا و ملتزم به شرائع دین . (از اقرب الموارد). پرستنده . عبادت کننده : عابدان را پرده این خواهد دریدزاهدان را توبه آن خواهد شکست . خاقانی .خدا از عابدان آنها گزیندکه در راه خدا آن ر
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
اطلاعات هزینههای محلیinformation about typical costsواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به هزینههای اضافی احتمالی خرید کالاهای محلی و خدمات متداول در هر مقصد گردشگری
اطلاعات ورودentry information about a countryواژههای مصوب فرهنگستاناطلاعات مربوط به قوانین و مقررات ورود به یک کشور و عبور و خروج از آن
اطلاعات فراغتی ـ ورزشیinformation about sport and leisure facilitiesواژههای مصوب فرهنگستانریز اطلاعات تسهیلات ورزشی و فراغتی موجود در مقصد اعم از اینکه در قرارداد قید شده باشد یا نشده باشد
عادات غذاییfood habits, dietary habits, eating habitsواژههای مصوب فرهنگستانرفتار افراد در انتخاب و مصرف غذا
عابدفریبفرهنگ فارسی عمید۱. فریبندۀ عابد؛ آنکه عابد را میفریبد و از عبادت خدا باز میدارد.۲. [قدیمی، مجاز] جذاب؛ نافذ: ◻︎ گویی دو چشم جادوی عابدفریب او / بر چشم من به سحر ببستند خواب را (سعدی۲: ۳۰۸).
عابدآبادلغتنامه دهخداعابدآباد. [ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است به سه فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب شهر خفر شهرستان جهرم . (فارسنامه ). دهی است از دهستان بخش خفر شهرستان جهرم واقع در 32 هزارگزی شمال باختری باب انار و یک هزارگزی راه عمومی خفر به کوار. در دامنه واقع و هوای
عابدفریبلغتنامه دهخداعابدفریب . [ ب ِ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریبنده ٔ عابد. که عابد رااز عبادت خدا باز دارد. سخت زیبا چنانکه عابد تارک دنیا را نیز بفریبد و شیفته ٔ خویش سازد : از این مه پاره ٔ عابدفریبی ملائک سیرتی خورشیدزیبی .<br
عابدفریبفرهنگ فارسی عمید۱. فریبندۀ عابد؛ آنکه عابد را میفریبد و از عبادت خدا باز میدارد.۲. [قدیمی، مجاز] جذاب؛ نافذ: ◻︎ گویی دو چشم جادوی عابدفریب او / بر چشم من به سحر ببستند خواب را (سعدی۲: ۳۰۸).
عابد بخاریلغتنامه دهخداعابد بخاری . [ ب ِ دِ ب ُ ] (اِخ ) راقم . شاعر فارسی زبان و معاصر نصرآبادی است . شعرش در تذکره ٔ نصرآبادی ص 439 آمده است .
عابدآبادلغتنامه دهخداعابدآباد. [ ب ِ ] (اِخ ) قریه ای است به سه فرسنگی میانه ٔ شمال و مغرب شهر خفر شهرستان جهرم . (فارسنامه ). دهی است از دهستان بخش خفر شهرستان جهرم واقع در 32 هزارگزی شمال باختری باب انار و یک هزارگزی راه عمومی خفر به کوار. در دامنه واقع و هوای
درچه عابدلغتنامه دهخدادرچه عابد. [ دَ چ َ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، واقع در 5هزارگزی باختر فلاورجان و 5هزارگزی راه شهرکردبه اصفهان ، با 289 تن سکنه . آب
حجاج عابدلغتنامه دهخداحجاج عابد. [ ح َج ْ جا ج ِ ب ِ ] (اِخ ) محمدبن صالح تمیمی آرد: ابوعبداﷲاذان گوی مسجد بنی جدار گفت : جوانی بهمسایگی من آمد،هرگاه که اذان نماز و اقامه میگفتم چنان بود که گوئی بر پشت گردن من است و آنگاه که نماز میگزاشتم وی نیز نماز میگزاشت . آنگاه نعلین میپوشید و بخانه ٔ خود در
معابدلغتنامه دهخدامعابد. [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعبَد. (ناظم الاطباء). ج ِ معبد، به معنی عبادتخانه های کفار. (غیاث ) (آنندراج ). عبادتگاهها. پرستشگاهها : و دیگر نواحی از آن دیار بستد و معابد و بیع و کنشتهای ایشان خراب کرد و بجای آن مساجد بنیاد نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمین
اعابدلغتنامه دهخدااعابد. [ اَ ب ِ ] (ع اِ) جج ِ عبد. (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). ج ِ عبد. (ناظم الاطباء).