عارضةلغتنامه دهخداعارضة. [ رِ ض َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث عارض . || صفحه ٔ رخسار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حاجت . (اقرب الموارد). || حادثه و پیش آمد : تا بر تن تو سهل نشد ریح عارضه اندیشه ٔ تو بر دل ما بود چون جبل . سوزنی . || ب
پیهوردهلغتنامه دهخداپیهورده . [ وَ دَ / دِ ] (اِ) در زبان پهلوی بمعنی پیک است (!). (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 263).
چهاردهلغتنامه دهخداچهارده . [ چ َ / چ ِ دَه ْ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) عدد اصلی میان سیزده و پانزده . ده بعلاوه ٔ چهار. رجوع به چارده شود.- ماه شب چهارده یا چهارده شب ؛ بدر. ماه تمام . پُرماه . گردمه . گردماه .- <span cl
چهاردهلغتنامه دهخداچهارده . [ چ َ دِه ْ ] (اِخ ) از قرای استرآباد است . خالصه ٔ دیوان از سه رشته قنات آبیاری میشود. (از مرآت البلدان ج 4 ص 298). از دهات سدن رستاق (مازندران واسترآباد تألیف رابینو ص 1
چهاردهلغتنامه دهخداچهارده . [ چ َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فلاور بخش لردگان شهرستان شهرکرد. 122 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و برنج است . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان ، گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
چهاردهلغتنامه دهخداچهارده . [ چ َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان . 350 تن سکنه دارد. از شلمان رود و پل رود آبیاری میشود. محصولش برنج و چای است . شغل اهالی زراعت است . این ده از دو محل بالا وپائین تشکیل شده . (از فرهنگ جغرافیایی
عارضة القعردیکشنری عربی به فارسیتير ته کشتي , حمال کشتي , صفحات اهن ته کشتي , وارونه کردن (کشتي) , وارونه شدن , کشتي زغال کش , عوارض بندري , خنک کردن , مانع سررفتن ديگ شدن , خنک شدن , ( ) دلسردشدن , واژگون شدن , افتادن
ردة عارضة کدبندیشدة مکانیgeocoded feature classواژههای مصوب فرهنگستانیک ردة عارضه که با کدبندی مکانی دستهای تولید شده باشد متـ . ردة عارضة کدبندیشده
ارتباط عارضهfeature relationshipواژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ میان مصادیق یک نوع عارضه با سایر مصادیق همان نوع عارضه یا با مصادیق سایر انواع عارضه
عارضة القعردیکشنری عربی به فارسیتير ته کشتي , حمال کشتي , صفحات اهن ته کشتي , وارونه کردن (کشتي) , وارونه شدن , کشتي زغال کش , عوارض بندري , خنک کردن , مانع سررفتن ديگ شدن , خنک شدن , ( ) دلسردشدن , واژگون شدن , افتادن
معارضةلغتنامه دهخدامعارضة. [ م ُ رَ ض َ ] (ع مص ) دور شدن از کسی و یک سو گردیدن و برگشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از کسی با یک سوی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سیر کردن برابرکسی . (از منتهی الارب ) (ازآنندراج ) (از اقرب الموارد). روبروی کسی سیر کردن . (
معارضةدیکشنری عربی به فارسیاختلا ف عقيده داشتن , جداشدن , نفاق داشتن , مخالف , معاند , ضديت , مخالفت , مقاومت , تضاد , مقابله