گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
عاشقفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دلبستگی به چیزی دارد؛ کسی که عشق میورزد؛ دلداده؛ دلبسته؛ دلباخته؛ شیفته.۲. (تصوف) سالک یا عارفی که به خدا عشق میورزد.
عاشقیفرهنگ فارسی عمیدعاشق بودن؛ شیفتگی؛ دلدادگی: ◻︎ نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد (حافظ: ۳۲۶).
لجلاجلغتنامه دهخدالجلاج . [ ل َ ] (اِخ ) (الَ ...) الغطفانی . اخرج ابوالعباس سراج فی تاریخه و الخطیب فی المتفق من مشیخة شیخه یعقوب بن سفیان فی ترجمة شیخه محمدبن ابی اسامة الحلبی عن قیس : سمعت عبدالرحمن بن العلأبن اللجلاج عن ابیه عن جده قال ماملات بطنی منذ اسلمت مع رسوال اﷲ (ص ) قال و کان عاش
مات و فاتلغتنامه دهخدامات و فات . [ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) (مأخوذ از دو فعل ماضی عربی ) مرگ و نیستی .- مات و فات گفتن یا قائل به مات و فات بودن ؛ یعنی منکر معاد بودن و منکربعث و نشور و منکر بقای روح بودن . شاید مأخوذ از قول قس بن ساعدة است : من عاش مات و من مات
ابویعقوبلغتنامه دهخداابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) ابن زیزی . در نفحات آمده است : شیخ الاسلام گفت که شیخ ابوعبداﷲ خفیف گوید که با ابن زیزی در سماعی حاضر شدم و قوال این بیت میخواند:لو اسندت میتاً الی هجرهاعاش و لم ینقل الی القبر.وقت ابن زیزی خوش شد دستها از پس پشت بر زمین نهادو سینه
ضمارلغتنامه دهخداضمار. [ ض َ / ض ِم ْ ما ] (اِخ ) نام بتی است عرب را. رجوع به بت شود. عبدالملک بن هشام گوید مرداس ابوالعباس بن مرداس را بتی بود و پرستش او می کرد. چون مرگش فرارسید پسر خویش عباس را بخواست و گفت ای پسر ضمار را پرستش کن که سود و زیان تو به دست ا
علی عیادیلغتنامه دهخداعلی عیادی . [ ع َ ی ِ ع َی ْ یا ] (اِخ ) ابن عبدالصادق بن احمدبن عبدالصادق بن محمدبن عبداﷲ عیادی مالکی . مکنی به ابوالحسن . وی فقیه و متکلم و صوفی قرن دوازدهم هَ. ق . بود. و در ربیعالاول سال 1138 هَ . ق . در طرابلس غرب درگذشت . او راست : <spa
عاشقفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دلبستگی به چیزی دارد؛ کسی که عشق میورزد؛ دلداده؛ دلبسته؛ دلباخته؛ شیفته.۲. (تصوف) سالک یا عارفی که به خدا عشق میورزد.
رعاشلغتنامه دهخدارعاش . [ رُ ] (ع اِ) لرز. لرزه . (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). لرزی که در اثر درد شدید و تسکین ناپدیر به انسان عارض می شود. (از متن اللغة).
مددمعاشلغتنامه دهخدامددمعاش . [ م َ دَدْ م َ ] (اِ مرکب ) آنچه علاوه بر مواجب و مرسوم به نوکر می دهند. (ناظم الاطباء). مددخرج . کمک هزینه . مبلغی علاوه بر حقوق که از طرف دولت یا کارفرما به مستخدمان و کارمندان پردازند جبران کمی دستمزد یا سنگینی هزینه ٔ زندگی را. || زمینی که در وجه معاش کسی از جان
نیک معاشلغتنامه دهخدانیک معاش . [ م َ ] (ص مرکب ) خوش گذران و آنکه به عیش و عشرت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). || آنکه زندگانی مرفه دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
نیکومعاشلغتنامه دهخدانیکومعاش . [ م َ ] (ص مرکب ) نیک معاش . که زندگی مرفه دارد. که خوش گذران است . (از فرهنگ فارسی معین ).
معاشلغتنامه دهخدامعاش . [ م َ ](ع مص ) زیستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). زندگانی کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیش . مَعیش . معیشة. عیشة. عَیشوشَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ)زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندگی . زندگانی . ز