عاطرلغتنامه دهخداعاطر. [ طِ ] (ع ص ) دوست دارنده ٔ عطر. عطردوست . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُطُر. || بوی خوش دهنده . بوی خوش دارنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم . <p cla
هاترلغتنامه دهخداهاتر. [ ت ِ ] (ع ص ) کسی که پرده ٔ ناموس دیگری بدرد. (از اقرب الموارد). || آنکه از پیری بی خرد گردد. (از منتهی الارب ). ج ، هاترون ، و هَتَره . || هتر هاتر، مبالغه است . اوس بن حجر راست : «یراجع هِتراً من تماضر هاترا»؛ ای یعود الی ان یهذی بذکرها. (از اقرب الموارد).
عاترلغتنامه دهخداعاتر. [ ت ِ ] (اِخ ) شهری است در ساحل یهودا صحیفه ٔ یوشع 19 : 7 که آن را توکن نیز گویند کتاب اول تواریخ ایام 4 : 32 و بعضی را گمان چنان است
عاترلغتنامه دهخداعاتر. [ ت ِ ] (ع ص ) مضطرب . (مهذب الاسماء). به اهتزاز درآینده . گویند: عنده سیف باتر و رمح عاتر. (اقرب الموارد). || فرج دروا کرده از شهوت . (تاج العروس ) (منتهی الارب ). فرج گشاده از تیزی شهوت . (منتهی الارب ).
خاطر عاطرلغتنامه دهخداخاطر عاطر. [ طِ رِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً اندیشه ٔ فیض بخش : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم . حافظ.با عندلیب صبح کنم یا به باغبان ای گل ترا به خاطر عاطر چه میرسد؟فصاحتخان (از
عطرلغتنامه دهخداعطر. [ ع ُ طُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاطِر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطر شود.
خوشبو، خوشبوفرهنگ مترادف و متضادبویا، دماغپرور، شمیم، طیب، عنبرشمیم، شمیمناک، عاطر، عطرآگین، عطرآلود، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو
معطرفرهنگ مترادف و متضادبویا، خوشبو، دماغپرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گلبو، گلبیز، نافهبو ≠ بویناک، گندیده، متعفن
خاطر عاطرلغتنامه دهخداخاطر عاطر. [ طِ رِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مجازاً اندیشه ٔ فیض بخش : من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم . حافظ.با عندلیب صبح کنم یا به باغبان ای گل ترا به خاطر عاطر چه میرسد؟فصاحتخان (از