عاطفلغتنامه دهخداعاطف . [ طِ ] (ع ص ) مهربانی کننده . || برگرداننده . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). || آهو که گردن کج کند وقت نشستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) چادر. (منتهی الارب ). || اسب ششم رهان . از جمله ده اسب که بدان گروبسته دوانند. (از غیاث اللغات ) (از مهذب الاسماء).
هاتفلغتنامه دهخداهاتف . [ ت ِ ] (ع ص ) آوازدهنده . خواننده . (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). آوازکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آوازدهنده ای که خود او را نبینی . بانگ دهنده : یکی هاتف از خانه آواز دادچو رامش بری ، نزد رامشگری . <p class
هاتولغتنامه دهخداهاتو. (ع فعل امر) فعل امر است مشتق از مهاتاة. ببخشید شما. بیاورید شما. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هاتفلغتنامه دهخداهاتف . [ ت ِ ] (اِخ ) سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است . اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبه ٔ اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند. هاتف در نیمه ٔ اول قرن دوازدهم در اصف
عاطفيدیکشنری عربی به فارسیموثر , محرک , نفساني , اسم خاص مونث , مريم مجدليه , ضعيف وخيلي احساساتي , سرمست , اتشي مزاج , سودايي , احساساتي , شهواني
عاطفةدیکشنری عربی به فارسیاحساسات , هيجانات , شور , هيجاني , اشتياق وعلا قه شديد , احساسات تند وشديد , تعصب شديد , اغراض نفساني , هواي نفس
عاطفتلغتنامه دهخداعاطفت . [ طِ ف َ ] (ع اِمص ) عاطفة.عاطفه . مهربانی . مهر : پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نومید گردند. (کلیله و دمنه ).یکی عاطفت سیرت خویش کرددرم داد و تیمار درویش کرد. <p class="auth
عطفلغتنامه دهخداعطف . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطوف . (منتهی الارب ). رجوع به عطوف شود. || ج ِ عاطف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطف شود. || ج ِ عِطاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عِطاف شود.
مهربانی کنندهلغتنامه دهخدامهربانی کننده . [ م ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) عاطف . (منتهی الارب ). مشفق . که محبت کند.
برگردانندهلغتنامه دهخدابرگرداننده . [ ب َ گ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ردکننده . برگشت دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). عاطِف . (از منتهی الارب ). || تغییردهنده . مغیّر. || واژگون کننده . (فرهنگ فارسی معین ).
عطوفلغتنامه دهخداعطوف . [ ع َ ] (ع ص ) مهربان . عاطف . رؤوف . مشفق . گویند: رجل عطوف ؛ یعنی شخص شفوق و نیکوخلق و نیکوکار. (از اقرب الموارد). مهربان . (دهار). || قوس عطوف ؛ کمان که یکی از دو سر آن بر دیگری برگشته باشد. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت به خط مر
تحینلغتنامه دهخداتحین . [ ت َ ] (ع اِ، ق ) هنگام و حین . (ناظم الاطباء). اصل آن حین و تا بر آن افزایند چنانکه در تلان افزایند. (از منتهی الارب ). و ربما ادخلوا علیه التاء. قال ابووجرة السعدی :العاطفون تحین ما من عاطف والمطعمون زمان َ این المطعم . (اقرب الموارد).<
عاطفيدیکشنری عربی به فارسیموثر , محرک , نفساني , اسم خاص مونث , مريم مجدليه , ضعيف وخيلي احساساتي , سرمست , اتشي مزاج , سودايي , احساساتي , شهواني
عاطفةدیکشنری عربی به فارسیاحساسات , هيجانات , شور , هيجاني , اشتياق وعلا قه شديد , احساسات تند وشديد , تعصب شديد , اغراض نفساني , هواي نفس
عاطفتلغتنامه دهخداعاطفت . [ طِ ف َ ] (ع اِمص ) عاطفة.عاطفه . مهربانی . مهر : پادشاه باید خدمتگذاران را از عاطفت و کرامت خویش چندان محروم نگرداند که بیکبارگی برمند و نومید گردند. (کلیله و دمنه ).یکی عاطفت سیرت خویش کرددرم داد و تیمار درویش کرد. <p class="auth
متعاطفلغتنامه دهخدامتعاطف . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) بر همدیگر مهربانی کننده . (آنندراج ). بر همدیگر مهربانی کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاطف شود.
ابوعاطفلغتنامه دهخداابوعاطف . [ اَ طِ ] (ع اِ مرکب ) مکیالی است . (المزهر). پیمانه ای است سختن خرما و جو و گندم و دیگر حبوب را. (المرصع).
معاطفلغتنامه دهخدامعاطف . [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مِعطَف . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به معطف شود. || ج ِ مَعطِف . گردنها. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به معطف شود. || چمهای رود و چمهای دره . (ناظم الاطباء). پیچ و خمها. پیچها : بر معاطف آن شعاب و مخارم آ
تعاطفلغتنامه دهخداتعاطف . [ ت َ طُ ] (ع مص ) بر یکدیگر مهربانی کردن . (زوزنی ) (از دهار). بر همدیگر مهربانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || سر جنبانیدن در رفتار و نرم رفتن و خرامیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).<b