خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عافیت خواهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عافیت خواهی
/'āfiyatxāhi/
معنی
عافیتجویی؛ سلامتخواهی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عافیت خواهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'āfiyatxāhi عافیتجویی؛ سلامتخواهی.
-
عافیت خواهی
لغتنامه دهخدا
عافیت خواهی . [ ی َ خوا /خا ] (حامص مرکب ) سلامت خواهی . سلامت طلبی : شه چو از فتنه یافت آگاهی در بلا دید عافیت خواهی .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
خواب عافیت
لغتنامه دهخدا
خواب عافیت . [ خوا / خا ب ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خواب راحت . خواب خوش . خواب شیرین .
-
عافیت خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'āfiyatxāh عافیتجو؛ عافیتدوست.
-
عافیت طلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی] 'āfiyattalab آنکه خواهان عافیت و سلامت است.
-
بستان عافیت
لغتنامه دهخدا
بستان عافیت . [ ب ُ ن ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ). کنایه از بهشت جاودان است . (انجمن آرا).
-
عافیت گاه
لغتنامه دهخدا
عافیت گاه . [ ی َ ] (اِ مرکب ) جای امن . جای سلامت . مأمن . محل عافیت و سلامت : پس ز هر منزلی وهر راهی باز می جست عافیت گاهی .نظامی .
-
عافیت باشد
لهجه و گویش تهرانی
به سلامتی
-
خیر و عافیت
لغتنامه دهخدا
خیر و عافیت . [ خ َ / خ ِ رُ ی َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خیر. عافیت . برکت و عافیت . (ناظم الاطباء).
-
بلا و عافیت
فرهنگ گنجواژه
گرفتاری و سلامتی.
-
جستوجو در متن
-
ابوعمرو
لغتنامه دهخدا
ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) اوزاعی . عبدالرحمن بن عمرو. از اوزاع که نام قبیله ای است . مذکّر و واعظ و زاهد معروف . مولد او اوزاع ، قریه ای بدمشق در سال 88 هَ . ق . و مقام وی به بیروت بود و هم بدانجا درگذشت . از سخنان اوست که گفت : الناس عندنا اهل...
-
سلامت
لغتنامه دهخدا
سلامت . [ س َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) بی گزند شدن . بی عیب شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکارکه سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار. جامی . || عافیت . تندرستی . (فرهنگ فارسی معین ) : می اندیشم که از تو باشد حدیث امیر برادر ابواحمد ادا...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) بابونی . یکی از شیوخ عرفان است و به روزگار فخرالدوله ٔ دیلمی به شیراز بافاده و تدریس اشتغال می ورزید. وی از طائفه کرد و مولدش بابون قریه به بغداد است . و افسانه ٔ ((اصبحت کردیا و امسیت عربیا)) را بوی نسبت کنند و گ...