عاقلانلغتنامه دهخداعاقلان . (اِخ ) دهی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 17هزارگزی شمال باختری سردشت و 11هزارگزی باختر شوسه سردشت به مهاباد کوهستانی و جنگلی است هوای آن معتدل و سالم است و <span class="hl" d
خری عاقلانلغتنامه دهخداخری عاقلان . [ خ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 41 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر و سالم . آب آن از رودخانه
خری عاقلانلغتنامه دهخداخری عاقلان . [ خ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 6 هزارگزی جنوب ارابه رو بیوران به سردشت . کوهستانی و جنگلی و معتدل و سالم . آب آن از رو
عوکلانلغتنامه دهخداعوکلان . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عَوکل . رجوع به عوکل شود. || (اِخ ) نام دو ستاره است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عوکلانلغتنامه دهخداعوکلان . [ ع َ ک َ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایگاهی است در شعر طِرِمّاح . رجوع به معجم البلدان شود.
عاقلانهلغتنامه دهخداعاقلانه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) خردمندانه . زیرکانه . (ناظم الاطباء). بمانند عاقلان . عاقل وار : دیوانه ... آغاز سخن عاقلانه کرد چنانکه مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی . (نوروزنامه ).
عاقلانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadvisable, intelligent, logical, politic, rational, reasonable, sage, sane, sanely, sensible, sensibly, well-advised, well-balanced, wise, wisely
عاقلانهفرهنگ مترادف و متضادبخردانه، خردمندانه، زیرکانه، عالمانه، عقلایی، هوشمندانه، هوشیارانه ≠ جاهلانه
فامفرهنگ فارسی عمید= وام: ◻︎ به فعل نیک و به گفتار خوب، پشت عدو / چو عاقلان جهان زیر فام باید کرد (ناصرخسرو۱: ۲۰۳).
حسن خویلغتنامه دهخداحسن خوی . [ ح ُ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش خلقی : بیاموز از عاقلان حسن خوی .(بوستان ).
عقلاءالمجانینلغتنامه دهخداعقلاءالمجانین . [ ع ُ ق َ ئُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) خردمندان دیوانگان . عاقلان دیوانه نما. (مانند بهلول ). (فرهنگ فارسی معین ).
تدبیرشناسلغتنامه دهخداتدبیرشناس . [ ت َ ش ِ ] (نف مرکب ) زیرک و دانا و هوشیار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صاحب آنندراج ذیل «تدبیرشناسندگان » آرد: ای عاقلان و حکیمان - انتهی .
عاقلانهلغتنامه دهخداعاقلانه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) خردمندانه . زیرکانه . (ناظم الاطباء). بمانند عاقلان . عاقل وار : دیوانه ... آغاز سخن عاقلانه کرد چنانکه مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی . (نوروزنامه ).
عاقلانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadvisable, intelligent, logical, politic, rational, reasonable, sage, sane, sanely, sensible, sensibly, well-advised, well-balanced, wise, wisely
خری عاقلانلغتنامه دهخداخری عاقلان . [ خ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 41 هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . کوهستانی و سردسیر و سالم . آب آن از رودخانه
خری عاقلانلغتنامه دهخداخری عاقلان . [ خ ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 6 هزارگزی جنوب ارابه رو بیوران به سردشت . کوهستانی و جنگلی و معتدل و سالم . آب آن از رو