عاقلانهلغتنامه دهخداعاقلانه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) خردمندانه . زیرکانه . (ناظم الاطباء). بمانند عاقلان . عاقل وار : دیوانه ... آغاز سخن عاقلانه کرد چنانکه مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی . (نوروزنامه ).
عاقلانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadvisable, intelligent, logical, politic, rational, reasonable, sage, sane, sanely, sensible, sensibly, well-advised, well-balanced, wise, wisely
عاقلانهفرهنگ مترادف و متضادبخردانه، خردمندانه، زیرکانه، عالمانه، عقلایی، هوشمندانه، هوشیارانه ≠ جاهلانه
لَّا يَعْقِلُونَفرهنگ واژگان قرآنتعقل نمي کنند - عاقلانه رفتار نمي کنند(بعد از "کَانُواْ ":تعقل نمی کردند-عاقلانه رفتار نمی کردند .کلمه عقل در لغت به معناي بستن و گره زدن است و به همين مناسبت ادراکاتي که انسان دارد و آنها را در دل پذيرفته و پيمان قلبي نسبت به آنها بسته ، عقل ناميدهاند ،همچنين آنچه در وجود انسان مبناي تشخيص خير و شر
تَعْقِلُونَفرهنگ واژگان قرآنتعقل کنيد - عاقلانه رفتار کنيد(بعد از "کنتم":تعقل می کردید-عاقلانه رفتار می کردید.کلمه عقل در لغت به معناي بستن و گره زدن است و به همين مناسبت ادراکاتي که انسان دارد و آنها را در دل پذيرفته و پيمان قلبي نسبت به آنها بسته ، عقل ناميدهاند ،همچنين آنچه در وجود انسان مبناي تشخيص خير و شر و حق و باطل مي
يَعْقِلُونَفرهنگ واژگان قرآنتعقل کنند - عاقلانه رفتار کنند(کلمه عقل در لغت به معناي بستن و گره زدن است و به همين مناسبت ادراکاتي که انسان دارد و آنها را در دل پذيرفته و پيمان قلبي نسبت به آنها بسته ، عقل ناميدهاند ،همچنين آنچه در وجود انسان مبناي تشخيص خير و شر و حق و باطل مي شود ،را نيزعقل ناميدهاند )
کاتولیک روملغتنامه دهخداکاتولیک روم . [ ت ُ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو شعبه ٔ مهم کلیسای مسیح . و. م . میلر نویسد: کلیسا هم مانند دولت دارای تشکیلات مفصلی بود. ظاهراً تمام اسقفان مساوی بودند ولی حقیقةً اسقفان مراکز بزرگ امپراطوری متدرجاًدارای قدرت مخصوصی بر کلیساهای اطراف خود گردیدند. بدین طور اسقفا
عاقلانهلغتنامه دهخداعاقلانه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) خردمندانه . زیرکانه . (ناظم الاطباء). بمانند عاقلان . عاقل وار : دیوانه ... آغاز سخن عاقلانه کرد چنانکه مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی . (نوروزنامه ).
عاقلانهدیکشنری فارسی به انگلیسیadvisable, intelligent, logical, politic, rational, reasonable, sage, sane, sanely, sensible, sensibly, well-advised, well-balanced, wise, wisely
عاقلانهفرهنگ مترادف و متضادبخردانه، خردمندانه، زیرکانه، عالمانه، عقلایی، هوشمندانه، هوشیارانه ≠ جاهلانه
عاقلانهلغتنامه دهخداعاقلانه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) خردمندانه . زیرکانه . (ناظم الاطباء). بمانند عاقلان . عاقل وار : دیوانه ... آغاز سخن عاقلانه کرد چنانکه مردم را گمان افتاد که وی بهتر گشت از دیوانگی . (نوروزنامه ).