عالم قدسلغتنامه دهخداعالم قدس . [ ل َ م ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )عالم اسماء و صفات حق است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). صدرا گوید: عالم قدس عالم مجردات و عالم الهی است . رجوع به اسفار ج 2 ص 148 و رسائل ملاصدرا ص <span clas
حالملغتنامه دهخداحالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلم . محتلم . (منتهی الارب ). || بالغ. (منتهی الارب ). خواب دیده . بجای مردان یا زنان رسیده . خود را شناخته . ج ، حالمون . (مهذب الاسماء).
انغماسفرهنگ فارسی عمید۱. فروشدن در آب؛ زیر آب رفتن.۲. (تصوف) فرورفتن در مادیات و تعلقات جسمانی که انسان را از توجه به عالم قدس باز دارد.
قدسلغتنامه دهخداقدس . [ ق ُ ] (ع اِمص ) پاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان قرآن جرجانی ترتیب عادل ) : این پرده گر نه عرش مجید است پس چراارواح قدس را قدم اندر میان اوست . خاقانی .در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیا
رانلغتنامه دهخداران . (ع اِ) موزه مانندی است و درازتراز آن مگر قدم ندارد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل آن رین است که الف بیاء بدل شده است . (از اقرب الموارد). || در تداول صوفیان ، آن حجاب و پرده ٔ حائل است بین قلب و عالم قدس بواسطه ٔ استیلای هیأت نفسانی بر آن ، و رسو
کروبیانلغتنامه دهخداکروبیان . [ ک َرْ رو ] (ع اِ) فرشتگان مقرب را گویند و ایشان را در عالم هیچ تعلق و تدبیر و تصرفی نیست . (برهان ) (آنندراج ) : پیش بزم مصطفی بین دعوت کروبیان عودسوزان آفتاب و عود کیوان آمده . خاقانی .شو بده انصاف خوی
شواغللغتنامه دهخداشواغل . [ ش َ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ شغل . (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤلف ). اما در فرهنگهای عربی ج ِ شغل اَشغال و شُغول آمده است . رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد شود. || (ص ، اِ) ج ِ شاغله ، به معنی در کار دارنده و گرفتاری : چون ملک خراسان بر سلطان قرار
عالمدیکشنری عربی به فارسیدانشور , دانش پژوه , محقق , اهل تتبع , اديب , شاگر ممتاز , عالم , دانشمند , جهان , دنيا , گيتي , روزگار
عالمفرهنگ فارسی عمید۱. دنیا و آنچه در آن است؛ جهان؛ گیتی.٢. [مجاز] خَلق.٣. [قدیمی] روزگار.⟨ عالم آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر؛ آن جهان.⟨ عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه؛ عالم ملکوت.⟨ عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خدا است؛ عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد؛ جهان
عالملغتنامه دهخداعالم . [ ل َ ] (ع اِ) کلیه ٔ مخلوقات . بعضی گویند آنچه در بطن فلک است و هر صنفی ازاصناف خلق . و گفته شده است که ویژه ٔ ذوی العقول است .ج ، عالَمون و علالم و عوالم . (اقرب الموارد). چیزی است که بدان امری شناخته شود و علامت گذارده شود. (تعریفات جرجانی ). || در اصطلاح فلسفه ، عب
عالملغتنامه دهخداعالم . [ ل ِ ] (ع ص ) خردمند. دانا. کسی که او را دانش باشد. مقابل جاهل . ج ، عُلاّم و عالمون . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب ) : چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ که قادر است و حکیم است و عالم و جبار. ناصرخسر
حدوث عالملغتنامه دهخداحدوث عالم . [ ح ُ ث ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح کلام و فلسفه ) مسبوق به عدم بودن جهانست . و این مسئله از مسائل غامض علم کلام و فلسفه است و عده ای از فلاسفه ٔ اسلام درباره ٔ آن کتب مستقل نوشته اند چنانکه دوازده کتاب که در این باره نوشته شده در الذریعه ج <span clas
حدودالعالملغتنامه دهخداحدودالعالم . [ ح ُ دُل ْ عا ل َ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح جغرافیا) مرزهای جهان . || (اِخ ) نام کتابی مشهور که در 372 هَ . ق . تألیف شده است .
حسن صاحب معالملغتنامه دهخداحسن صاحب معالم . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ م َ ل ِ ](اِخ ) رجوع به حسن بن زین الدین علی شهید ثانی شود.
خان عالملغتنامه دهخداخان عالم . [ ن ِ ل َ ] (اِخ ) برخورداربیک . یکی از امراءو بزرگان هند است که در دوره ٔ شاه عباس اول بسفارت از طرف جهانگیرشاه ملک هند با اسباب و یراق و تجملات بزرگانه به ایران آمد و در وقت بازگشت شاه عباس نیز زینل بیک بیگدلی شاملوتو شمال باشی را متقابلاً همراه او به رسالت بهند
حی العالملغتنامه دهخداحی العالم . [ ح َی ْ یُل ْ ل َ ] (ع ، اِ مرکب ) نباتی است که همیشه سبز و خرم باشدو در فارسی همیشک جوان خوانند. (آنندراج ) (غیاث ).