عامل صدقاتلغتنامه دهخداعامل صدقات . [ م ِ ل ِ ص َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه صدقات را جمعآوری کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). من یتولی امور رجل فی ماله و ملکه و عمله . (المنجد). ج ، عُمال . عَمَله . عاملون : تا به حدی که عامل صدقات <
شارش جفری ـ هاملJeffery-Hamel flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش یک شارة گرانرو در مجرایی با دیوارههای واگرا یا همگرا که از یک چشمه یا چاه، واقع در محل تلاقی دیوارهها، منشأ میگیرد
حامللغتنامه دهخداحامل . [ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حمل . برَنده . حَمْل کننده . بردارنده ٔ چیزی برخود. نگاه دارنده . باربردار. ج ، حَمَلة : حاملی محمول گرداند تراقابلی مقبول گرداند ترا. مولوی .- حامل اسفار
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ص ) همدل و موافق . (ناظم الاطباء). || مشابه و یکسان . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ) .
هامللغتنامه دهخداهامل . [ م ِ ] (ع ص ) شتر به چرا گذاشته ٔ بی ساربان ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هامل من ابل ؛ کانت متروکة بلاراع و لاقائم علیها. (معجم متن اللغة). ج ، هوامل ، همولة، هاملة، هَمَل (اسم جمع)، هُمَّل ، هُمّال ، هَملی ̍.
اشجعیلغتنامه دهخدااشجعی . [ اَ ج َ ] (اِخ ) مسعودبن رجیل اشجعی . در سال یازدهم هجرت از طرف پیامبر عامل صدقات قوم اشجع بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 437).
ثعلبةلغتنامه دهخداثعلبة. [ ث َ ل َ ب َ ] (اِخ ) ابن حاطب . (در کتاب الاصابه ، ابن ابی حاطب ). صحابی انصاری است . وی درک غزوه ٔ بدر کرد و تا گاه خلافت عثمان بزیست . او از رسول صلوات اﷲ علیه درخواست تا دعا کند که خدای تعالی او را مال فراوان عطا فرماید و رسول (ص ) در حق وی دعا کرد و او صاحب اموال
ساعیلغتنامه دهخداساعی . (ع ص ، اِ) کوشنده . (غیاث )(آنندراج ). کوشا. جاهد. جدی . کاری . کارکن . پشت کاردار. نیک گرم در کار. آنکه سعی و جهد کند : درین بحرجز مردساعی نرفت گم آن شد که دنبال راعی نرفت . سعدی (بوستان ). || دونده . (غیاث
زبرقانلغتنامه دهخدازبرقان . [ زِ رِ ] (اِخ ) لقب حصین بن بدرصحابی . او را بخاطر زیبایی و یا زردی رنگ عمامه و یا از آنرو که حله در برکرد و در انجمن مردم حضوریافت ، زبرقان لقب دادند. (منتهی الارب ). لقب مردی . (ناظم الاطباء). نام مردی از اصحاب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). زبرقان لقب ابن عیاش حصین
صدقةلغتنامه دهخداصدقة. [ ص َ دَ ق َ ](ع اِ) زکات . ج ، صدقات . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مؤلف قاموس مقدس آرد: این لفظ در عهد قدیم وارد نشده است ، لکن از بعضی اشارات معلوم میشود که ترحم برفقرا از جمله ٔ واجبات می باشد؛ از جمله ٔ اوامر واجبه ٔ اسرائیلیان واگذاشتن گوشه و کنارهای مزارع بود
عاملدیکشنری عربی به فارسیعامل (عوامل) , حق العمل کار , نماينده , فاعل , سازنده , فاکتور , عامل مشترک , دسته گذار , رسيدگي کننده , مربي , نگاهدارنده , کارگر , عمله , ايجاد کننده , از کار در امده , مزدبگير , استادکار
عاملفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه یا آنچه باعث بهوجود آمدن چیزی یا حالتی میشود.۲. عملکننده؛ اجراکننده.۳. (صفت) [عامیانه] بامهارت؛ متخصص.۴. کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره میکند.۵. والی؛ حاکم.
عامللغتنامه دهخداعامل . [ م ِ ] (ع ص ) کارکن و صنعتگر. || کسی که با دست کار کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هر که با دست کار گل ساختمان و بناء آن کند. (از اقرب الموارد) (المنجد) گلکار. || کسی که متصدی کارهای دیگر شوددر امور مالی و غیره . (المنجد). ضابط. (ناظم الاطباء). || دیوانی . نوکر. د
عاملدیکشنری فارسی به انگلیسیactor, agent, consideration, dealer, element, enforcer, factor, ingredient, instrumentality, intermediary, ment _, monger, operator, responsible, ure _
مدیر عامللغتنامه دهخدامدیر عامل . [ م ُ م ِ / م ُ رِ م ِ ] (اِ مرکب )کسی که وظیفه ٔ کارگردانی و اداره ٔ مؤسسه ای به عهده ٔ اوست . که امور اجرائی بنگاه یا سازمان یا بنیادی را به عهده دارد و در برابر هیأت امناء مسئول است .
متعامللغتنامه دهخدامتعامل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) داد وستدکننده . و رجوع به تعامل شود. || قبول کننده ٔ معامله . طرف مقابل معامله . پذیرنده ٔ معامله .
معامللغتنامه دهخدامعامل . [ م َ م ِ ] (ع اِ) (عربی جدید) ج ِ مَعمَل . کارخانه ها. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). ج ِ مَعمَل ، موضع عمل . (از المنجد).
معامللغتنامه دهخدامعامل . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) معامله کننده ... و به معنی خرید و فروخت کننده . (غیاث ) (آنندراج ). معامله کننده و خرید و فروخت نماینده . (ناظم الاطباء). سوداگر. آنکه داد وستد کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو فارغ از آنکه بیدلی هست و اندوه ترا