عثلغتنامه دهخداعث . [ ع َث ث ] (ع مص ) خوردن مته پشم را و درافتادن در آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). الحاح . (اقرب الموارد). || گزیدن مار کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || برگرداندن کلام را بر کسی یا سرزنش کردن او را. (اقرب الموارد).
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ع َث ْ ث َ ] (اِخ ) بیشه ای است شیرناک یا موضعی است . (منتهی الارب ). ابوبکر همدانی گوید: عثر شهری است به یمن میان آن و مکه ده روز راه است . (معجم البلدان ).
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ ع ُ ] (ع اِ) عقاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دروغ . (اقرب الموارد). || (ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ).
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ ع َ ] (ع اِ) کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب ). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت . (اقرب الموارد).
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ ع َ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شکوخیدن و بسر درافتادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال عثر فی ثوبه و عثر به فرسه فسقط. (اقرب الموارد). || خوار گردیدن سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جهیدن رگ . (منتهی الارب ). زدن رگ . (اقرب الم
ربیعالثانیلغتنامه دهخداربیعالثانی . [ رَ عُث ْ ثا ](ع اِ مرکب ) بصان . (منتهی الارب ). ربیعالاَّخر. ماه چهارم از ماههای قمری اسلامی . رجوع به ربیعالاَّخر شود.
بیو خوردنلغتنامه دهخدابیو خوردن . [ بیوْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بید خوردن . بید زدن . تباه شدن پشمینه از کرم : عث ؛ بیو خوردن پشم را. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به بیو شود.
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ع َث ْ ث َ ] (اِخ ) بیشه ای است شیرناک یا موضعی است . (منتهی الارب ). ابوبکر همدانی گوید: عثر شهری است به یمن میان آن و مکه ده روز راه است . (معجم البلدان ).
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ ع ُ ] (ع اِ) عقاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دروغ . (اقرب الموارد). || (ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ).
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ ع َ ] (ع اِ) کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب ). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت . (اقرب الموارد).
عثرلغتنامه دهخداعثر. [ ع َ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شکوخیدن و بسر درافتادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال عثر فی ثوبه و عثر به فرسه فسقط. (اقرب الموارد). || خوار گردیدن سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جهیدن رگ . (منتهی الارب ). زدن رگ . (اقرب الم
درعثلغتنامه دهخدادرعث . [ دَ ع َ ] (ع ص ، اِ) کلانسال تن دار. (منتهی الارب ). شتر سالخورده و سنگین وزن . (از اقرب الموارد).
دعثلغتنامه دهخدادعث . [ دِ ] (ع اِ) باقیمانده ٔ آب در حوض و جز آن . (منتهی الارب ). بقیه ٔ آب . (از اقرب الموارد). || کینه و دشمنی . (منتهی الارب ). حقد و کینه ای که گشوده نمیشود و زایل نمیگردد. (از اقرب الموارد). ج ، أدعاث ، دِعاث . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || اول بیماری . (از ذیل اق
دعثلغتنامه دهخدادعث . [ دَ ] (ع مص ) باریک نمودن خاک برزمین به دست یا پا. (از منتهی الارب ). نرم کردن خاک بر روی زمین بوسیله ٔ پا یا بوسیله ٔ دست و غیر آن . (از اقرب الموارد). || پیمودن و گام نهادن در زمین . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || رسیدن کسی را فراخه و سستی ، و فعل آن مجهول بکار رو
دلعثلغتنامه دهخدادلعث . [ دَ ع َ / دِ ع َ /دِ ل َ ] (ع ص ) شتر توانای پرگوشت رام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلعاث . رجوع به دلعاث شود.
دواءالشعثلغتنامه دهخدادواءالشعث . [ دَ ئُش ْ ش َ ](ع اِ مرکب ) (اصطلاح داروسازی ) به لغت مصر اسم سلیمانی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سلیمانی شود.