عثجلغتنامه دهخداعثج . [ ع َ ] (ع مص ) همیشگی نمودن بر اندک اندک نوشیدن چیزی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) گروه مسافران ، مقلوب ثعج . (منتهی الارب ). گروه مردم . || پاره ای از شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ] (ع مص ) حتش قوم ؛ گرد آمدن آنان . آماده گشتن آنان . || پیوسته نگریستن در چیز. || برانگیخته شدن به نشاط. (منتهی الارب ).
حتشلغتنامه دهخداحتش . [ ح َ ت َ ] (اِخ ) موضعی است به سمرقند. و از آنجاست ، احمدبن محمدبن عبدالجلیل حتشی . (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
هتشلغتنامه دهخداهتش . [ هََ ] (ع مص ) برانگیختن سگ رابر شکار. (منتهی الارب ). برانگیختن سگ را. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). برآغالیدن . برافژولیدن : هُتِش َ الکلب هَتْشاً؛ برانگیخته شد. این لغت در مورد سگ و درندگان به کار میرود. (از اقرب الموارد).
عثجللغتنامه دهخداعثجل . [ ع َ ج َ ] (ع ص ) بزرگ شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فراخ و سطبر از مشک و خنور. (منتهی الارب ). الواسع الضخم من الاوعیة و الاسقیة و نحوها. (اقرب الموارد).
عثجلةلغتنامه دهخداعثجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (ع مص ) گران بودن . گران برخاستن بر کسی از نهایت پیری یا مرض . (منتهی الارب ).
عثجلیةلغتنامه دهخداعثجلیة. [ ع َ ج َ لی ی َ ] (اِخ ) آبی است به وادی سُلَیع از سرزمین یمامه مر بنی سُحَیم را. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
عثجللغتنامه دهخداعثجل . [ ع َ ج َ ] (ع ص ) بزرگ شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فراخ و سطبر از مشک و خنور. (منتهی الارب ). الواسع الضخم من الاوعیة و الاسقیة و نحوها. (اقرب الموارد).
عثجلةلغتنامه دهخداعثجلة. [ ع َ ج َ ل َ ] (ع مص ) گران بودن . گران برخاستن بر کسی از نهایت پیری یا مرض . (منتهی الارب ).
عثجلیةلغتنامه دهخداعثجلیة. [ ع َ ج َ لی ی َ ] (اِخ ) آبی است به وادی سُلَیع از سرزمین یمامه مر بنی سُحَیم را. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).