حجبةلغتنامه دهخداحجبة. [ ح َ ج َ ب َ ] (ع اِ) عظم حجبة سراستخوان سرین . (مهذب الاسماء). یکی حجبتان . || ج ِ حاجب ، پرده داران . بوابان . دربانان . حدادان .
حزبهلغتنامه دهخداحزبه . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز است در 8 هزارگزی باختر اهواز و یکهزارگزی راه اهواز به سوسنگرد.30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
حجبةلغتنامه دهخداحجبة. [ ح ِ ب َ ] (ع مص ) حاجبی و دربانی و حجابت . (آنندراج ). پرده داری . (ناظم الاطباء). حاجبی . || دربانی . بوابی . حدادی .
عجیبةلغتنامه دهخداعجیبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) اسم است آنچه را به شگفت آورد. (اقرب الموارد). کار شگفت . (منتهی الارب ).
آیهفرهنگ نامها(تلفظ: āyeh) (عربی) نشانه ، نشان ، معجزه ، دلیل ، حجت ، برهان ، اعجوبه ، عجیبه . + ن . ک . آیت .
فادزهر حیوانیلغتنامه دهخدافادزهر حیوانی . [ زَ رِ ح َی ْ / ح ِی ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تحثرات حجرمانندی است که در معده ٔ بعضی از حیوانات متشکل میگردد، و یک وقتی خواص عجیبه به آن نسبت میدادند و آن را دافع همه ٔ سموم میدانستند. (ناظم الاطباء).
مهاچینلغتنامه دهخدامهاچین . [ م َ ] (اِخ ) ماچین . ننکیاس . چین بزرگ . چین اصلی . منزی : به پنجم ولایت چین و مهاچین است . (تاریخ بیهق ص 18). و اهل چین و مهاچین را صنایع و حِرَف عجیبه (است ). (تاریخ بیهق ). و رجوع به ماچین شود.
اردبیهشتکلغتنامه دهخدااردبیهشتک . [ اَ دَ هََ ت َ ] (اِخ ) قزوینی گوید آن از ضیاع قزوین است ، واقع در سه فرسنگی شهر قزوین ، و در آن چشمه ٔ آبی است که چون از آن بیاشامند اسهالی شدید آرد و از خواص عجیبه ٔ آن این است که میتوان از آن ده رطل آشامید و آنرا در اصلاح بدن و تنقیه ٔ وی از فضول نفع بسیار است