خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عدد یک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لاخ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) یک عدد از هر چیز باریک و دراز مثل مو، ترکه .
-
مضرب
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.)1 - جای زدن .2 - عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید.
-
دانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) [ په . ] (اِ.) 1 - هستة میوه . 2 - یک عدد از غله ، حب .
-
غژم
فرهنگ فارسی معین
(غُ) (اِ.) هر دانة میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک عدد از میوة انگور که به خوشه متصل است ، یک حبه انگور؛ غژمه ، حبه ، گله ، غجمه نیز گویند.
-
یکی
فرهنگ فارسی معین
(یِ یا یَ ) (اِ.) 1 - یک عدد. 2 - یک نفر، کسی . 3 - یگانه ، متحد. ؛ ~ به نعل و ~ به میخ زدن کنایه از: در هواداری از هر دو طرف دعوا یا بحث سخن گفتن .
-
دوجین
فرهنگ فارسی معین
(دُ) [ فا - فر . ] (ق مر.) دوازده عدد از یک شی ء، بستة دوازده تایی .
-
پنجم
فرهنگ فارسی معین
(پَ جُ) 1 - (ص .) دارای رتبه یا شمارة پنج . 2 - (اِ.) جزء پسین بعضی از کلمه های مرکب (همراه با عدد): یک پنجم .
-
جفت
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (اِ.) 1 - زوج ، دو عدد از یک چیز. 2 - زن و شوهر، همسر. 3 - همتا، همانند. 4 - همراه ، همدم .
-
رادیکال
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] (ص .) 1 - ریشه ای ، اساسی . 2 - طرف دار اصلاحات کامل در امور کشور. 3 - دراصطلاح ریاضی : علامت جذر و کعب . 4 - ریشة n ام یک عدد یا یک عبارت که با علامت ّنشان داده شود.
-
آسیا
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِمر.) 1 - آسیاب . 2 - هر یک از دندان های عقب دهان ، که تعداد آن ها ده عدد در هر فک می باشد. 3 - (اِخ ) [ یو. ] بزرگ ترین و پرجمعیت ترین قارة دنیا.
-
کلمه
فرهنگ فارسی معین
(کَ لَ مَ یا مِ) [ ع . کلمة ] (اِ.) 1 - سخن ، گفتار. 2 - یک جزو از کلام ، لفظ معنی دار. 3 - مجموعة حروفی که یک واحد را تشکیل دهند در دستور زبان فارسی معمولاً کلمه را به نه بخش تقسیم کنند: اسم ، صفت ، عدد، کنایه ، فعل ، قید، حرف اضافه ، حرف ربط ، صوت...
-
متوافق
فرهنگ فارسی معین
(مُ تِ فِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) یکی شونده (با هم ). 2 - (ص .) سازگار. 3 - در فارسی دو عدد را گویند که دارای یک یا چند مقسوم - علیه باشند، مانند: 15 و 9 که هر دو بر 3 بخش پذیرند.
-
سه پایه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . یِ یا یَ) (ص مر.) 1 - آن چه که دارای سه عدد پایه باشد: میز سه پایه . 2 - آلتی فلزی مرکب از سه عدد پایه متصل به دایره ای فوقانی که دیگ را بر آن گذارند و در زیر آن هیزم یا زغال افروزند، دیگدان . 3 - آلتی فلزی دارای سه عدد پایه که دوربین عکاسی را...
-
عامل
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) عمل کننده . 2 - کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند. 3 - والی ، حاکم . 4 - در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات . 5 - (اِ.) هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد. 6 - نمایندة شرکت ...
-
گنده
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ یا دِ) (اِ.) 1 - گلوله ای که از خمیر به جهت یک عدد نان درست کنند؛ چانة خمیر. 2 - (ص .) مدور، گرد. 3 - کوفتة بزرگی که از گوشت سازند و در شله پلو و آتش اندازند. 4 - گرهی که از بدن برآید و درد نکند؛ ثؤلول ، آژخ . 5 - تختة کفشگران .