ترجمه مقاله

عدل

'adl

۱. داد دادن؛ دادگری کردن.
۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ درست: حرف‌هایم را عدل گذاشت کف دستش.
۳. (صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد؛ عادل.
۴. (اسم، صفت) [قدیمی] از نام‌های خداوند.

۱. انصاف، داد، عدالت، معدلت
۲. بار، بسته، جوال، لنگه
۳. هاله ≠ ستم، ظلم

داد، دادگر

ترجمه مقاله