عدل تقدیریلغتنامه دهخداعدل تقدیری . [ ع َ ل ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح نحوی ) و خروج اسم از صیغه ٔ اصلی خود است و آن دو قسم است : تحقیقی و تقدیری ، تحقیقی خروج آن از اصل محقق باشد و دلالت کند بر وی دلیل بدون منع صرف چون ثلث و مثلث که معدول است از ثلثة ثلثة زیرا که چون یافتند اینها را غ
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ ] (ع مص ) ستم کردن بر. (دهار) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || حدل از امر؛ میل از کار. || (ص )مرد ناراست : انه لحدل ؛ ای غیر عدل . (منتهی الارب ).
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ دَ ] (ع مص ) نگریستن به گوشه ٔ چشم . (منتهی الارب ). نظر کردن به گوشه ٔ چشم . || یک دوش مرد افراشته تر گردیدن از دیگر. (از منتهی الارب ). || گردن کج شدن . || (اِمص ) راستی یکی از سرهای برگشته ٔ کمان . || (ص ) یقال : انه لحدل علیه ؛ ای جائر. (منتهی الارب ).
حدللغتنامه دهخداحدل . [ ح َ دِ ] (ع ص ) مردی که یک دوش وی افراشته تر بود از دیگر. ج ، حَدالی ̍. (منتهی الارب ).
عدللغتنامه دهخداعدل . [ ع َ ] (ع اِمص ) مقابل ستم . مقابل بیداد. داد. (دستوراللغة). مقابل جور. ضد جور. نقیض جور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مقابل ظلم . نصفت . قسط. عدالت . انصاف . امری بین افراط و تفریط. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد). مساوات در مکافات به نیکی نیکی ، و بد بدی بدی . داو
عدللغتنامه دهخداعدل . [ ع ِ ](ع اِ) عوض . بدل . معادل . مقابل . برابر : گفتم که مرغ نبود دهقان امام راگفتا که مرغ نبود عِدلی دهد خُره . سوزنی .|| هم بار.
عدلدیکشنری عربی به فارسیتعديل کردن , تنظيم کردن , تغييردادن , عوض کردن , اصلا ح کردن , تغيير يافتن , جرح و تعديل کردن , دگرگون کردن , ترميم کردن , تغيير دادن , راست کردن , درست کردن , مرتب کردن
عدلفرهنگ فارسی عمید۱. داد دادن؛ دادگری کردن.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ درست: حرفهایم را عدل گذاشت کف دستش.۳. (صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد؛ عادل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] از نامهای خداوند.
تازه کند سعدللغتنامه دهخداتازه کند سعدل . [ زَ ک َ دِ س َدِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو است که در چهارهزارگزی شمال باختری سیه چشمه و 2500گزی شمال خاوری شوسه ٔ سیه چشمه به کلیساکندی واقع است . جلگه و معتدل ، سالم است و <span class="hl" di
جنعدللغتنامه دهخداجنعدل . [ ج َ ن َ دَ ] (ع ص ) مرد سطبر درشت قوی . (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت و درشت و قوی و توانا. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
جنعدللغتنامه دهخداجنعدل . [ ج ُ ن َ دِ ] (ع ص ) مرد سطبر قوی . (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
خط مرکز معدللغتنامه دهخداخط مرکز معدل . [ خ َطْ طِ م َ ک َ زِ م ُ ع َدْ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی است خارج شده از مرکز عالم بسوی مرکز تدویر و انتهای آن بر فلک البروج است . (یادداشت بخط مؤلف ).
ساعت معدللغتنامه دهخداساعت معدل . [ ع َ ت ِ م ُ ع َدْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت معتدل . رجوع به ساعت مستوی و ساعت نجومی شود.