عرافلغتنامه دهخداعراف . [ ع َرْ را] (ع ص ) بسیار شناسنده . || منجم . (از اقرب الموارد). اخترگوی . (مهذب الاسماء). || کاهن و فالگوی . (منتهی الارب ). و گفته شده است عراف آن باشد که از گذشته و آینده خبر دهد. (اقرب الموارد).جاحظ گوید عراف پائین تر از کاهن است . (اقرب الموارد). || طبیب . (اقرب ال
حرافلغتنامه دهخداحراف . [ ح َرْ را ] (از ع ، ص ) در تداول فارسی زبانان ، تیززبان . طلیق اللسان . فصیح . گویا از کلمه ٔ حرف عربی که در تداول فارسی بمعنی سخن است این وصف ساخته شده .
عرافتلغتنامه دهخداعرافت . [ ع ِ ف َ ] (ع اِمص ) (علم ...) عرافة. در اصطلاح استدلال به پاره ای از حوادث گذشته است بر حوادث آینده به مناسبت یا مشابهت خفیه که بین آنهاست و یا اختلاط و ارتباطی که با یکدیگر دارند. رجوع به کهانت شود. عمل عراف نوعی است از کهانت و مخصوص بامور گذشته است و برخی گویند عر
عرافجلغتنامه دهخداعرافج . [ ع َ ف ِ ] (ع اِ) ریگستانهاست که راه ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عرافةلغتنامه دهخداعرافة. [ ع َ ف َ ] (ع مص ) عریف گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عرافت شود.
عرافتلغتنامه دهخداعرافت . [ ع ِ ف َ ] (ع اِمص ) (علم ...) عرافة. در اصطلاح استدلال به پاره ای از حوادث گذشته است بر حوادث آینده به مناسبت یا مشابهت خفیه که بین آنهاست و یا اختلاط و ارتباطی که با یکدیگر دارند. رجوع به کهانت شود. عمل عراف نوعی است از کهانت و مخصوص بامور گذشته است و برخی گویند عر
عرافجلغتنامه دهخداعرافج . [ ع َ ف ِ ] (ع اِ) ریگستانهاست که راه ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
عرافةلغتنامه دهخداعرافة. [ ع َ ف َ ] (ع مص ) عریف گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به عرافت شود.
اصحاب اعرافلغتنامه دهخدااصحاب اعراف . [ اَ ب ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و نادی اصحاب الاعراف (قرآن 48/7)؛ و آواز دادند یاران اعراف . بگفته ٔ برخی از مفسران گروهی باشندکه سیّآت و حسنات ایشان یکسان باشد، سیّآتشان قاصر باشد از دوزخ و حسناتشان بحد وصول بهشت نبود. خ
استعرافلغتنامه دهخدااستعراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شناخته گردانیدن . (زوزنی ). آشنائی فادادن . (تاج المصادر بیهقی ). خود را شناسانیدن . || شناختن خواستن . طلب شناسائی کردن . یقال : ائته فاستعرف الیه حتی یعرفک . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).
اعرافلغتنامه دهخدااعراف . [ اَ ] (اِخ ) مواضع است . (منتهی الارب ). یاقوت آرد: در اصل بلندیها از ریگزارها باشد و یکی ِ آن عرفه است . ابوزیادگوید: در بلاد عرب ، بلدهای بسیاری بدین نام موسومند که از آن جمله است : اعراف لُبنی و اعراف غَمْرة. این اسامی در ابیات زیر از طفیل بن عوف غنوی آمده است :<b
اعرافلغتنامه دهخدااعراف . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از خرمابنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نوعی است از درختان خرما. (آنندراج ). بصیغه ٔ جمع، قسمی از درخت خرماست . (از اقرب الموارد). نوعی از خرما. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || باره هایی میان بهشت و دوزخ . (از اقرب الموارد) (دستوراللغة). باره ای