خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عرض
/'arz/
معنی
۱. بیان مطلبی با احترام و ادب.
۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.
۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.
۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.
۵. سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آنها.
۶. اداره و گرداندن امور سپاهیان.
۷. (اسم) [جمع: عروض] [قدیمی] متاع؛ کالا؛ هرچیزی به جز مسکوک طلا و نقره.
〈 عرض حال: نامهای که به دادگاه مینویسند و در آن تظلم میکنند؛ دادخواست.
〈 عرض جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویهای بین مدار هر نقطه و دایرۀ استوا.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس
۲. ذات، گوهر، نفس
برابر فارسی
پهنا
فعل
بن گذشته: عرض کرد
بن حال: عرض کن
دیکشنری
breadth, broadness, spread, wideness, width
-
جستوجوی دقیق
-
عرض
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبرو، اعتبار، جاه، حیثیت، شرف، قدر، ناموس ۲. ذات، گوهر، نفس
-
عرض
واژگان مترادف و متضاد
۱. پهنا، پهنه ۲. بیان، حرف، سخن، گفتار، گفته ۳. شرح، وصف ≠ درازا، درازی، طول
-
عرض
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← عرض نقطه
-
عرض
فرهنگ واژههای سره
پهنا
-
عرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'arz ۱. بیان مطلبی با احترام و ادب.۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.۵. سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آنها.۶. اداره و گرداندن امور سپاهیان.۷. (اسم) ...
-
عرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اعراض] 'araz ۱. متاع؛ کالا.۲. بیماری و ناخوشی.۳. آنچه برای شخص پیش بیاید.۴. چیزی که دوام و بقا نداشته باشد.۵. [مقابلِ جوهر] (فلسفه) آنچه قائم به غیر باشد.
-
عرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'erz ۱. نفس؛ ذات.۲. جسد.۳. ناموس و آبروی شخص.۴. حسبونسب که انسان به آن فخر میکند.
-
عرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'orz ۱. روی کوه؛ گردنۀ کوه.۲. میان دریا.۳. جانب؛ ناحیه؛ کرانه.
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ ] (اِخ ) کوهی است مشرف بر شهر «فاس » در المغرب . (از معجم البلدان ).
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ ] (ع اِ) پهنا، خلاف طول . (منتهی الارب ). خلاف طول . (از اقرب الموارد). و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا، و آنکه از او کمتر است ، عرض ، أی پهنا. (از التفهیم ). پهنا. (کشاف اصطلاحات الفنون ). یکی از ا...
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن . (از منتهی الارب ). ظاهر کردن . (از اقرب الموارد). آشکارا کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زو...
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آنچه لاحق گردد مردم را از بیماری و جز آن . و گزند. (منتهی الارب ). آنچه از مرض و غیره بر انسان عارض شود. (از اقرب الموارد). بیماری و رنجی که بسبب رنجی حادث شود چنانکه صداع که بسبب تب حادث شود و تب که بسبب وجعی پیدا گردد. (غیاث...
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ رَ ] (ع مص ) بس فربه و پرگوشت شدن از کثرت گیاه . (از منتهی الارب ). شکافته شدن گوسفند از کثرت علف ، یعنی از چرا کردن . (از اقرب الموارد). || پیدا و آشکار گردیدن . || نمایان گردیدن و پیش آمدن ، چنانکه گویند عرضت له الغول . || شکستگی و آفت ...
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مخفف عارض . عرض دهنده ٔ لشکر. شمارکننده ٔ سپاهیان . سان دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). مفتش . لشکرنویس : و از آن جایگه شد به پرده سرای عرض پیش او رفت با رهنمای . فردوسی .عرض را بخوان تا بیارد شمارکه چند است مردم که آید ...
-
عرض
لغتنامه دهخدا
عرض . [ ع َ] (اِخ ) شهری است به شام . (منتهی الارب ). شهرکی است در بیابان شام که اکنون از اعمال حلب است . و آن بین تدمر و الرصافة الهشامیة قرار دارد. و تعدادی از بزرگان بدانجا نسبت دارند. رجوع به معجم البلدان شود.