عرقناکلغتنامه دهخداعرقناک . [ ع َ رَ ] (ص مرکب ) دارای عرق و پوشیده از عرق . (ناظم الاطباء) : مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریائی که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرائی . میرزا صائب (از آنندراج ).چون عرقناک شود روی تو از گرمی مل شی
اراکناکلغتنامه دهخدااراکناک . [ اَ ] (ص مرکب ) اراکستان : ارض ٌاَرِکَةٌ کَفَرِحَة؛ زمین اراکناک . (منتهی الارب ).
گرما خوردنلغتنامه دهخداگرما خوردن . [ گ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مقابل سرما خوردن . (آنندراج ). دچار گرما شدن : اگر روی عرقناک تو در مد نظر باشدچو آب زندگی گرمای محشر میتوان خوردن .میرزا صائب (از آنندراج )
دانالغتنامه دهخدادانا. (اِخ ) ملافخرالدین کشمیری از مشاهیر شعراست در عهد فرخ سیر وارد شاه جهان آبادشد و در زمره ٔ منشیان حکمران آنجا درآمد و مأمور تحریر «شاهنامه ٔ فرخ سیری » گردید از آنجا بکشیمر بازگشت و به سال 1150 هَ . ق . درگذشت . این بیت او راست :دل
برحذرلغتنامه دهخدابرحذر. [ ب َ ح َ ذَ ] (ص مرکب ) (از: بر + حذر) یکسو وبرکنار و بضم بای فارسی چنانکه شهرت گرفته خطاست . (آنندراج ). دور. به پرهیز. به بیم . بحذر : اندرین جای گیاهان زیانکار بسی است زین چراگاه ازیرا حکما برحذرند. ناصرخسرو.</p
سرجوشلغتنامه دهخداسرجوش . [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شوربائی را گویند که در اول جوش از دیگ برآرند و به نمک چش خورند. (آنندراج ) (برهان ) (رشیدی ). شوربایی که در اول جوش کشند و آن را سردیگ نامند. (شرفنامه ٔ منیری ) : ز هر خوردی که طعم نوش داردحلاوت بیشتر سرجوش د
عصرلغتنامه دهخداعصر. [ ع َ ] (ع مص ) فشار دادن ، و به دست خود فشوردن چیزی را. (از منتهی الارب ). افشردن انگور و زیتون و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). افشردن انگور و جز آن و شیره کردن . (دهار). فشردن و شیره کردن . (ترجمان القرآن جرجانی ): عَصرَ العنب ؛ آب انگور را بیرون آورد. عصر الثوب ؛ آب آ