عرقهلغتنامه دهخداعرقه . [ ع َ ق َ / ق ِ ] (ص ) در اصطلاح عامه ٔ مردم ، آدم ناقلا و بدجنس و زرنگ . (فرهنگ لغات عامیانه ). ارقه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ارقه شود.
حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح ُ ق َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از قضاعة. || نام قبیله ای از همدان . و نسبت بدان حرقی است . (سمعانی ).
حرقةلغتنامه دهخداحرقة. [ ح َ / ح ُ ق َ ] (ع اِمص ) حُرقت . سوز. سوزش . گرمی . سوختن . ج ، حُرَق : هم شناسید و ندادش صدقه ای در دلش آمد ز حرقان حرقه ای . مولوی .تهانوی گوید: چیزی که آدمی در هنگام در
عرقةلغتنامه دهخداعرقة. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) از نواحی روم است و سیف الدوله با مردم آنجا جنگیده است . و نام آن به همین صورت در شعر ابوفراس آمده است . (از معجم البلدان ). و ظاهراً همان عِرقة است . رجوع به عِرقة شود.
عرقیلغتنامه دهخداعرقی . [ ع ِ ] (اِخ )خانواده ای از اهل کنعان که در عرقة ساکن بودند، و عرقة در نزد تل عرقة به شمال طرابلس واقع، که پرستندگان عشتاروت در اینجا بودند. (از قاموس کتاب مقدس ).
عرقالغتنامه دهخداعرقا. [ ع ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای در حوالی دمشق . (ناظم الاطباء). ظاهراً همان عِرقة است . رجوع به عِرقة شود.
عرقلغتنامه دهخداعرق . [ ع ُ رَ ] (ع ص ) رجل عرق ؛ مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). مردی که بسیار عرق کند. (ناظم الاطباء). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَقة. رجوع به عرقة شود.