حروقلغتنامه دهخداحروق . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه خرما را به وی گشن دهند. (منتهی الارب ). گرد خرمای نر که بدان تأبیر کنند. || سوخته ٔ چقماق و خف . (منتهی الارب ). حروقاء.
حروقلغتنامه دهخداحروق . [ ح ُ ] (ع مص ) بهم سائیدن نیش از خشم چنانکه آواز برآید. (از منتهی الارب ). دندان غرچه کردن . || سوزشی که در گلو بود. (مهذب الاسماء).
هروکلغتنامه دهخداهروک . [ هََ رْ وَ ] (اِخ ) نام خسروپرویز پادشاه ساسانی . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن «ایاتکار زاماسپیک » (یادگار جاماسپ ) نیامده است و ممکن است مصحف «مروک » باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هروکلغتنامه دهخداهروک . [هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه . از
شعریهلغتنامه دهخداشعریه . [ ش َ ری ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ، اِ) تأنیث شعری . (یادداشت مؤلف ). نوعی از پرده و حجاب . || (ص نسبی ) شعری و مویین . (ناظم الاطباء). مویین . (لغات فرهنگستان ). || قسمی رشته ٔ سخت باریک کرده . (یادداشت مؤلف ).- <span class=
ادمهلغتنامه دهخداادمه . [ اَ دَ م َ ] (ع اِ) روگاه قوم وپیشوای آنان . (منتهی الارب ). اِدام . اَدْم . || خویشی . || وسیله . (منتهی الارب ). || جانب درونی پوست که ملصق بگوشت است یا جانب برونی آن که رُستنگاه موی باشد. (منتهی الارب ). اندرون ْپوست . درون پوست . (مهذب الاسماء). پوست درونی . پوست
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (ع مص ) در زمین رفتن . (تاج المصادر) (از ناظم الاطباء): عرق فی الارض ؛ در زمین رفت . (از اقرب الموارد). عَرق . رجوع به عَرْق شود.
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (اِخ ) تل ها و تپه هایی است سرخ رنگ در نزدیکی سجا، و سجا آبی است به نجد در دیار بنی کلاب . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ). ریگ توده های سرخ رنگ نزدیک سجا . (منتهی الارب ).
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عِرق . رگهای بدن . (غیاث اللغات ). جمع عِرق است و شامل عروق بدن و شجر هر دو است . (از مخزن الادویة). رگهای بدن یعنی ورید و شریان . (ناظم الاطباء) : پس فرشته وْ دیو کشته عرضه داربهر تحریک عروق اختیار. <p class="auth
معروقلغتنامه دهخدامعروق . [ م َ ] (ع ص ) شراب رگ دار از آب . || رجل معروق العظام ؛ مرد کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (ع مص ) در زمین رفتن . (تاج المصادر) (از ناظم الاطباء): عرق فی الارض ؛ در زمین رفت . (از اقرب الموارد). عَرق . رجوع به عَرْق شود.
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (اِخ ) تل ها و تپه هایی است سرخ رنگ در نزدیکی سجا، و سجا آبی است به نجد در دیار بنی کلاب . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ). ریگ توده های سرخ رنگ نزدیک سجا . (منتهی الارب ).
عروقلغتنامه دهخداعروق . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عِرق . رگهای بدن . (غیاث اللغات ). جمع عِرق است و شامل عروق بدن و شجر هر دو است . (از مخزن الادویة). رگهای بدن یعنی ورید و شریان . (ناظم الاطباء) : پس فرشته وْ دیو کشته عرضه داربهر تحریک عروق اختیار. <p class="auth