عريندیکشنری عربی به فارسیغار , کنام , کمينگاه , دزدگاه , خلوتگاه , لا نه , محل استراحت جانور , گل , لجن , گل الود کردن , استراحت کردن , بلا نه پناه بردن
تاریخگذاری پتاسیم ـ آرگونpotassium-argon datingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تاریخگذاری ایزوتوپی برای تعیین قدمت صخره یا معدن با تشعشعات پتاسیم 40
حرنلغتنامه دهخداحرن . [ ح َ ] (ع مص ) ندافی کردن پنبه را. || حرن در بیع؛ زیادت و کم نکردن در آن . (منتهی الارب ).
حرینلغتنامه دهخداحرین . [ ح ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان در 31 هزارگزی خاور دیزگران و چهار هزارگزی جنوب شاهپورآباد. کوهستانی و سردسیر است . 395 تن سکنه ٔ شیعه ، کردی دارد. آب آن از زه آب رو
چهرنلغتنامه دهخداچهرن . [ چ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان . در 48 هزارگزی خاور بافت سر راه مالرو لاله زار به رابر واقع است ، 120 تن سکنه دارد.از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات و شغل اها
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (اِخ ) ابن ثعلبةبن یربوع بن حنظلة. جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از تمیم ، از عدنانیه را تشکیل دهند. و نسبت بدو عرینی شود. ابوریحانه عبداﷲبن مطر بصری محدث از نسل او است . (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب و السبائک ).
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (اِخ ) بطنی است از تمیم . (منتهی الارب ). حیی است از تمیم . (از اقرب الموارد).
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از زهیربن جذام ، از قحطانیة را تشکیل میدهند و مسکن آنان دقهلیة و مرتاحیة در مصر بوده است . (از الاعلام زرکلی از نهایة الارب ).
عرینلغتنامه دهخداعرین . [ ع َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). بیشه . (دهار). جایگاه شیر. آرامگاه شیر.خانه ٔ شیر. (زمخشری ). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار. (از اقرب الموارد). بیشه و صحرایی پردرخت ، و شیررا اکثر به آن نسبت کنند چنانکه گویند شیر عری