خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزاداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عزاداری
/'azādāri/
معنی
عزادار بودن؛ سوگواری در مرگ کسی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرسه، پرسهنشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت
برابر فارسی
سوگوار
فعل
بن گذشته: عزاداری کرد
بن حال: عزاداری کن
دیکشنری
mourning
-
جستوجوی دقیق
-
عزاداری
واژگان مترادف و متضاد
پرسه، پرسهنشینی، تعزیت، تعزیه، روضه، سوگواری، ماتم، مصیبت
-
mourning
عزاداری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] تظاهر بیرونی احساس سوگ، مانند شیون و گریه و زاری
-
عزاداری
فرهنگ واژههای سره
سوگوار
-
عزاداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'azādāri عزادار بودن؛ سوگواری در مرگ کسی.
-
عزاداری
لغتنامه دهخدا
عزاداری . [ ع َ ] (حامص مرکب ) سوکواری .زاری . عزاپرستی . اشتغال به سوک . مصیبت . تعزیت . (ناظم الاطباء). اقامه ٔ مراسم عزا. (فرهنگ فارسی معین ).
-
عزاداری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
mourning
-
عزاداری
دیکشنری فارسی به عربی
حداد , فاجعة
-
واژههای مشابه
-
عزاداری کردن
لغتنامه دهخدا
عزاداری کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برپا داشتن مراسم عزا. سوکواری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ماتم گرفتن .
-
دوران عزاداری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
mourning
-
عزاداری کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
mourn
-
مراسم عزاداری
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتِفالٌ تَأْبيني
-
عزاداری کردن
دیکشنری فارسی به عربی
عواء
-
جستوجو در متن
-
اندوه و سوگ
فرهنگ گنجواژه
عزاداری.