عزتمندلغتنامه دهخداعزتمند. [ ع ِزْ زَ م َ ] (ص مرکب ) آنکه دارای عزت است . (فرهنگ فارسی معین ). ارجمند. بزرگ . بزرگوار.
عزتمندیلغتنامه دهخداعزتمندی . [ ع ِزْ زَ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت عزتمند. (فرهنگ فارسی معین ). ارجمندی . بزرگواری . رجوع به عزتمند شود.
محترمفرهنگ مترادف و متضادارجمند، باآبرو، بااعتبار، باشخصیت، بزرگوار، شخیص، شریف، حرمتدار، با حرمت، عزتمند، قابل احترام، عزیز، گرامی، گرانقدر، گرانمایه، متشخص، محتشم، معز، معزز، معظم، مکرم، مکرم، موقر ≠ بیحیثیت، خوار
ارجحفرهنگ مترادف و متضاد۱. افضل، اقدم، اولی، برتر، راجح، مرجح، مقدم، بزرگ مرتبه، بزرگوار، بلندرتبه، بلندمرتبه، سرور، شایسته، شخیص، شریف، عالیشان، عالیقدر، عزتمند، عزیز، فخیم، گرامی، گرانپایه، گرانمایه، لایق، ماجد، محترم، معتبر، معز، معزز، معظم، مفخم، مکرم، والامقام، ۲. ارزشمند، باارزش، پربها، ثمین، گرانبها، نفیس، ≠ ب
دوستداشتنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ، محبوب، مورد علاقه، مورد پسند، خواستنی، مقبول، دلنشین، نازنین، دلربا، پسندیده، خوشایند، پاکیزه، همهپسند، مطبوع، مجید، مردمپسند، مطلوب گرامی، گرانمایه، محترم، عزتمند، عالیقدر، ارجمند، شایسته، معزز، اشرف، انور مؤدب، زیبا، عشوهگر، جذاب، افسونگر، طناز، لوند، ملیح، بانمک، نمکی
عزتمندیلغتنامه دهخداعزتمندی . [ ع ِزْ زَ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت عزتمند. (فرهنگ فارسی معین ). ارجمندی . بزرگواری . رجوع به عزتمند شود.