عزیمت کردن

مترادف

حرکت کردن، رختبستن، رفتن، سفر کردن، عازمشدن، کوچ کردن

برابر پارسی

رهسپار شدن

جست‌وجوی دقیق

عزیمت کردن

لغت‌نامه دهخدا

عزیمت کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن . (ناظم الاطباء). آهنگ کردن . عزم کردن . مصمم شدن . عازم شدن . رجوع به عزیمت و عزیمة شود : چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب . <p c

عزیمت کردن

دیکشنری فارسی به عربی

اذهب , حربة

عزیمت کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

go, hop, leave, part, quit, step

عزیمت کردن

فرهنگ فارسی معین

( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قصد کردن . 2 - حرکت کردن .

عزیمت کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

حرکت کردن، رختبستن، رفتن، سفر کردن، عازمشدن، کوچ کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

حزمت

لغت‌نامه دهخدا

حزمت . [ ح ُ م َ ] (ع اِ) رجوع به حزمة شود.

اجمد

لغت‌نامه دهخدا

اجمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عُجیّا. صحابی است .

اجمد

لغت‌نامه دهخدا

اجمد. [ اَ م َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از جامد.

هزیمت

لغت‌نامه دهخدا

هزیمت . [ هََ م َ ] (ع اِمص ) هزیمة. گریز به هنگام شکست . گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست . ضد فتح : هزیمت به هنگام بهتر که جنگ چو تنها شدم نیست جای درنگ . فردوسی .در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خردورنه مج

ازمت

لغت‌نامه دهخدا

ازمت . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) آهسته تر. باوقارتر: فلان ازمت الناس ؛ ای اوقرهم . (منتهی الارب ).

جست‌وجوی مشابه

عزیمت كردن

دیکشنری فارسی به ترکی

gitmek, hareket etmek

با شتاب عزیمت کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bundle

عزیمت کردن از جایی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

depart

جست‌وجوی متن

صریمت

فرهنگ فارسی عمید

عزیمت.

عزایم

فرهنگ فارسی عمید

= عزیمت

departure

دیکشنری انگلیسی به فارسی

عزیمت، خروج، عزیمت، حرکت، انحراف، کوچ، فراق، مرگ

point of departure

دیکشنری انگلیسی به فارسی

نقطه عزیمت

رختبستن

فرهنگ مترادف و متضاد

سفررفتن، عزیمت کردن، مسافرت کردن

جست‌وجوی هم‌آغاز

عزیمت

فرهنگ فارسی عمید

۱. حرکت کردن به سوی جایی؛ رفتن؛ عازم شدن.۲. [قدیمی] قصد؛ آهنگ.۳. [قدیمی] سحر؛ افسون.&lang; عزیمت کردن: (مصدر لازم)۱. قصد کردن.۲. حرکت کردن به‌سویی؛ سفر کردن.

عزیمت

لغت‌نامه دهخدا

عزیمت . [ ع َ م َ ] (ع ، اِمص ، اِ) عزیمة. دل نهادگی و قصد و آهنگ . (غیاث اللغات ). اراده و نیت و عزم . آهنگ از روی استواری و بطور جزم . (ناظم الاطباء). تصمیم . رجوع به عزیمة شود : ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملکت

عزیمت

دیکشنری فارسی به عربی

ذهاب , طيران , مغادرة

عزیمت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

departure, exit, farewell, going, parting, outgoing, pullout

عزیمت

فرهنگ فارسی معین

(عَ مَ) [ ع . عزیمة ] 1 - (مص ل .) قصد کردن . 2 - در فارسی به معنای سفر کردن ، حرکت کردن .

جست‌وجوی هم‌قافیه

محکم عزیمت

لغت‌نامه دهخدا

محکم عزیمت . [ م ُ ک َ ع َ م َ ] (ص مرکب ) استوارعزم . که عزمی راسخ دارد. که عزم او دگرگون نشود. با عزم راسخ : محکم عزیمت بود در پیروی خدای رب العالمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).

عزیمت

فرهنگ فارسی عمید

عزیمت

لغت‌نامه دهخدا

خط عزیمت

line of departure

واژه‌های مصوب فرهنگستان

خطی فرضی در جنگ زمینی که از آن برای ایجاد هماهنگی در حرکت عناصر حمله استفاده میشود

عزیمت

دیکشنری فارسی به عربی

ذهاب , طيران , مغادرة

درپیوند

بیشتر بدانید

عزیمت کردن

مترادف

برابر پارسی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به ترکی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

دیکشنری فارسی به عربی