عصار تبریزیلغتنامه دهخداعصار تبریزی . [ ع َص ْ صا رِ ت َ ] (اِخ ) خواجه محمد عصار تبریزی . از مداحان شیخ اویس ایلکانی است ، و غیر از این پادشاه امرای دیگر را نیز مدح گفته بود و قصاید بسیار در مدیحه داشت و عاقبت از این طرزسخن سرائی ملول شد و انزوا اختیار کرد و در آن حال بخواهش دوستی یک مثنوی به وزن خ
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
عصارفرهنگ فارسی عمیدروغنگر؛ کسی که از دانههایی مانند کرچک، کنجد، و امثال آنها روغن میگیرد؛ افشرهگر.
عصارلغتنامه دهخداعصار. [ ع َص ْ صا ] (اِخ ) نام محمدبن عبداﷲبن حسن عصار جرجانی ، مکنی به ابوعبداﷲ است . وی از محدثان و از همراهان احمدبن حنبل در سفرش به یمن بوده است . و اولین شخصی است که مذهب حدیث را در جرجان اظهار کرد. عصار از عبدالرزاق روایت کرده است و ابواسحاق عمران بن موسی سختیانی از او
عصارلغتنامه دهخداعصار. [ ع َص ْ صا ] (ع ص ) شپلنده ٔ انگور و جز آن . (منتهی الارب ). روغنگر. (غیاث اللغات ). منسوب به عصر که روغن کشی از حبوب را میرساند. (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ). روغنگر و کسی که از بذور مانند کرچک و کنجدو جز آن روغن گیرد. (ناظم الاطباء). شیره گر. (مهذب الاسماء). روغن
عصارلغتنامه دهخداعصار. [ ع ِ ] (ع اِ) غبار بسیار. (منتهی الارب ). غبار و گرد شدید. (از اقرب الموارد). || گند. (منتهی الارب ). گند، و تیز بی صدا و بدبو. (ناظم الاطباء). فساء. (اقرب الموارد). || حین و وقت : جاء عَلَی َّ عصار من الدهر؛ وقتی از روزگار بر من آمد. || (اِخ ) مخلاف و روستائی است در ی
معصارلغتنامه دهخدامعصار. [ م ِ ] (ع اِ)آنچه در آن چیزی دارند تا فشارده شود. (منتهی الارب )(آنندراج ). آلتی که در آن چیزی گذارند و بفشرند. ج ،معاصیر. (ناظم الاطباء). آنچه در آن چیزی قرار دهند و بفشارند تا آب آن گرفته شود. (از اقرب الموارد).
اعصارلغتنامه دهخدااعصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عصر که بمعنی زمانه است . (از کشف و منتخب و شروح نصاب از غیاث اللغات ). ج ِ عصر که بمعنی زمانه باشد. (آنندراج ). ج ِ عَصر، عُصر، عِصر، بمعنی روزگار. و ماهها. (از اقرب الموارد). ج ِ عُصُر، عَصر، عِصر، عُصر، بمعنی روزگار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ر
اعصارلغتنامه دهخدااعصار. [ اِ ] (ع مص ) باران رسیده شدن . اُعصر القوم (مجهولاً) اعصاراً؛ باران رسیده شدند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). باران رسیدن بقوم : اُعصر القوم (مجهولاً)؛ امطروا. (از اقرب الموارد). || درآمدن در عصر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بعصر درآمدن : اعصر الرجل ؛ دخل فی ا
انعصارلغتنامه دهخداانعصار. [ اِ ع ِ ] (ع مص ) فشارده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شیره شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). فشارداده شدن چون فشارداده شدن انگور و جز آن تا آبش خارج شود. (از اقرب الموارد).
اعصاردیکشنری عربی به فارسیطوفان موسمي , بادتند وشديد , گردباد , تندباد , طوفان , اجتماع , توفان سخت درياي چين