عضلانلغتنامه دهخداعضلان . [ ع ِ ] (ع مص ) به معنی مصدر عَضل و عِضل است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضل شود.
حیدلانلغتنامه دهخداحیدلان . [ ح َ دَ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ). حِدیَل . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
يَعْدِلُونَفرهنگ واژگان قرآنمعادل و همتا مي گيرند - به عدالت حکم مي کنند - عدول مي کنند - منحرف مي شوند (کلمه عدل به معناي حد وسط در بين افراط و تفريط است . عبارت "مِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِـﭑلْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ " يعني : از آنان که آفريديم گروهى هستند كه مردم را با [موازين و روشهاىِ ] حق هدايت مىكنند و به در
عدلینلغتنامه دهخداعدلین . [ ع َ ل َ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ عدل است . دو گواه عادل . دو مرد صالح شایسته ٔ گواهی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به شاهد عدل شود.
عضلانیلغتنامه دهخداعضلانی . [ ع َ ض َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضلة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضلة شود: قوه ٔ عضلانی . این دارو قابل تزریق از طریق عضلانی است . (مقابل طریق وریدی ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || صاحب عضله های محکم و بزرگ . آنکه عضلات کلان و سخت دارد. عضله ناک . پیچیده . (یاد
عضللغتنامه دهخداعضل . [ ع َض َ ] (ع اِ) کلاکموش . (منتهی الارب ). جُرَذ. (اقرب الموارد). به لغت اهل یمن جرذ است . (مخزن الادویه ). ج ، عِضلان و عُضلان . || ج ِ عَضَله . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گوشت پاره ها با پی ها مرکب ، واحدش عضلة. (غیاث اللغات ) : فاضلترین گ
عضللغتنامه دهخداعضل . [ ع َ] (ع مص ) تنگ نمودن بر کسی . (از منتهی الارب ). تنگ کردن بر کسی و حبس کردن و منع کردن وی را. (از اقرب الموارد). || دشوار گردیدن بر کسی کار. (از منتهی الارب ): عضل به الامر؛ کار بر او سخت شد. (از اقرب الموارد). || به ستم بازداشتن زنی را ازشوی کردن . (از منتهی الارب
زبابةلغتنامه دهخدازبابة. [ زَ ب َ ] (ع اِ) ج ، زباب . موش کور یا موش سرخ موی یا موش بی موی یا نوعی از موش صحرائی . در سرقت بدو مثل زنند و گویند: اسرق من زبابة. زیرا که این حیوان هر چه بیابد میدزدد خواه بدان حاجت داشته باشد یا نداشته باشد. رجوع به حیوة الحیوان ، تاج العروس ، اقرب الموارد، فرائد
عضلانیلغتنامه دهخداعضلانی . [ ع َ ض َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضلة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضلة شود: قوه ٔ عضلانی . این دارو قابل تزریق از طریق عضلانی است . (مقابل طریق وریدی ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || صاحب عضله های محکم و بزرگ . آنکه عضلات کلان و سخت دارد. عضله ناک . پیچیده . (یاد