عضمزلغتنامه دهخداعضمز. [ ع َ ض َم ْ م َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). || (ص ) درشت از هر چیزی . (منتهی الارب ). شدید و سخت از هر چیز. (از اقرب الموارد). || زفت . (منتهی الارب ). بخیل . (اقرب الموارد).
ادمسلغتنامه دهخداادمس . [ اَ دَ ] (اِخ ) شهریست از اتازونی (ماساشوست )، واقع در ساحل رود هوزاک ، دارای 10000 سکنه و نه شهر دیگر اتازونی نیز همین نام دارند. رجوع به ضمیمه ٔ معجم البلدان شود.
ادمصلغتنامه دهخداادمص . [ اَ م َ ] (ع ص ) باریک دنباله ٔ ابرو. (منتهی الارب ). آنکه دنبال ابرویش باریک بود و پیش ستبر. (مهذب الاسماء). مؤنث : دَمْصاء. ج ، دُمْص .
اذیمسلغتنامه دهخدااذیمس . [ اُ م ِ ] (اِخ ) اوذیمس . دو حکیم یونانی از شاگردان ارسطو این نام داشتند و هر دو در حدود 300 ق . م . زندگی میکردند. یکی از آنان از اهل قبرس و دیگری از رُدِس بود و شخص اخیر رسایلی در باب مطالبی که استاد وی بحث کرده بود، تألیف کرده اس
ادمجدیکشنری عربی به فارسیاميختن , توام کردن (ملقمه فلزات با جيوه) , افزودن , زياد کردن , علا وه کردن , زياد شدن , تقويت کردن , يکي کردن , ممزوج کردن , ترکيب کردن , فرورفتن , مستهلک شدن , غرق شدن
عضمزةلغتنامه دهخداعضمزة. [ ع َ ض َم ْ م َ زَ ] (ع ص ، اِ) تأنیت عضمز. (ازاقرب الموارد). رجوع به عضمز شود. || زن زفت گنده پیر سطبر. (منتهی الارب ). عجوز. (اقرب الموارد). || درشت کج دهن . || زن نیک زیرک زشت رخسار. || و زن ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب ). || زن درشت «لحی » و داهیه ، و گویند زن ز
عضمزةلغتنامه دهخداعضمزة. [ ع َ ض َم ْ م َ زَ ] (ع ص ، اِ) تأنیت عضمز. (ازاقرب الموارد). رجوع به عضمز شود. || زن زفت گنده پیر سطبر. (منتهی الارب ). عجوز. (اقرب الموارد). || درشت کج دهن . || زن نیک زیرک زشت رخسار. || و زن ناکس کوتاه بالا. (منتهی الارب ). || زن درشت «لحی » و داهیه ، و گویند زن ز