حترةلغتنامه دهخداحترة. [ ح ُ رَ ] (ع اِ) چیزی اندک . || پیوندی که به دامن خیمه و خرگاه درآورند هرگاه از زمین بلند باشد. ج ، احتار. || فراهم آمدنگاه هر دو کنج دهان . || مهمانی بنای نو. || جای سر بروت بریدن از لب . (منتهی الارب ).
حتیرهلغتنامه دهخداحتیره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) مهمانی بنای نو. حُترَه . وکیره . || بوریاکوبی . (مهذب الاسماء).
عطریةلغتنامه دهخداعطریة. [ ع ِ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث عِطری . خوشبو. ج ، عطریّات . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عطریات شود. || (اِمص ) خوشبویی : و له رائحة فیها عطریة. (ابن البیطار).
عطریاتلغتنامه دهخداعطریات . [ ع ِ ری یا ] (ع اِ مرکب ) ج ِ عطریة. بویهای خوش . خوشبویها. (ناظم الاطباء). مشک ، عنبر، عبیر، غالیه ، کافور، ند، مشک ، زباد و گلاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به عطریة شود.
ماسقودونلغتنامه دهخداماسقودون . (اِ) دوای هندی است گیاه اوشبیه به ریحان و برگش مانند برگ مورد و مایل به تدویر و در رایحه مانند سنبل هندی و گل او شبیه به یاسمین گرم و خشک و لطیف تر از یاسمین و برگ او را جهت عطریه داخل روغنها می کنند و در جمیع افعال قریب به سنبل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع ب
نهمالغتنامه دهخدانهما. [ ] (اِ) اسم نبطی درخت کوهی است ، ساقش مربع و بقدر قامتی با زغبی مایل به زردی و شکوفه ٔ بعضی مایل به سفیدی و از بعضی مایل به سرخی و عمق و میان تهی و با عطریه و برگ بعضی مستدیر و از بعضی دراز و بی ثمر. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی ص <span class=