حتفلغتنامه دهخداحتف . [ ح َ ] (ع اِ) مرگ . موت . ج ، حتوف : آن قصد فصد ورید آن قوم را سببی بود و آن حیف حتف تمامت جماعت را داعیه ای . (جهانگشای جوینی ). || مردن به حتف انف خود؛ مردن بر بستر و فراش ، نه در جنگ و نه با ضرب و غرق و حرق . (از منتهی الارب ). و گویند: مات ف
حتولغتنامه دهخداحتو. [ ح َت ْوْ ] (ع مص ) سخت دویدن . (منتهی الارب ). نیک دویدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ریشه ٔ چادر را اندرون کرده دوختن . (منتهی الارب ). فانور دیدن ریشه ٔ گلیم . (تاج المصادر بیهقی ).
حثولغتنامه دهخداحثو. [ ح َث ْوْ ] (ع مص ) خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). و در حدیث آمده است : «احثوا علی وجوه المداحین التراب ». || ریخته و پاشیده شدن خاک . حثی . تحثاء. || عطای اندک دادن . اندک چیزی دادن . اندک دادن عطا.(از منتهی الارب ). و رجوع به ذیل دزی ج <span class
حثفلغتنامه دهخداحثف . [ ح ِ / ح َ ث ِ ] (ع اِ)حفث . فحث . هزارخانه ٔ شکمبه . (منتهی الارب ). هزارلا.
حطولغتنامه دهخداحطو. [ ح َطْوْ ] (ع مص ) جنبانیدن چیزی جنبان را و فعل آن از نصر است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تحریک شی ٔ. (تاج المصادر بیهقی ).
عطف به ماسبقواژهنامه آزادعطف به ما سبق یک اصطلاح حقوقی است و به حالتی گفته می شود که افعالِ پیش از تصویب یک قانون مشمول قوانین تازه تصویب شوند. برگشت به آنچه گذشته.
عطفدیکشنری عربی به فارسیخم کردن , پيچ دادن , سيم نرم خم شو , همدمي , همدردي , دلسوي , رقت , همفکري , موافقت
عطففرهنگ فارسی عمید۱. بازگشتن و مایل شدن بهسوی چیزی.۲. سخنی را به سخن ماقبل ربط دادن با حرف عطف.۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان، حرفی که با آن کلمه یا جملهای را به کلمه یا جملۀ دیگر ربط دهند، مانند حرف «و».۴. [قدیمی] باعطوفت؛ مهربانی.
عطفلغتنامه دهخداعطف . [ ع َ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) جایگاهی است در نجد و نام آن در شعر یزیدبن طثریة آمده است . (از معجم البلدان ).
عطفلغتنامه دهخداعطف . [ ع َ ] (ع اِ) عطف الطریق ؛ بر سوی راه . گویند تنح عن عطف الطریق ؛ یعنی از میانه ٔ راه دور شو. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِطف . و رجوع به عِطف شود. || کژی و انحناء. گویند فی الطریق عطف . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) میل . (ناظم الاطباء). تمایل . (فرهنگ فارسی
حرف عطفلغتنامه دهخداحرف عطف . [ ح َ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف ربط. رجوع به حرف ربط شود.
حروف عطفلغتنامه دهخداحروف عطف . [ ح ُ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حروف برگشتی : و، ف ، ثم . که اولین آنهابرای عطف ساده و دومین برای عطف با ترتیب و سومین آنها برای عطف با تأخیر است . رجوع به حرف ربط شود.
روباه عطفلغتنامه دهخداروباه عطف . [ ع َ ] (ص مرکب ) آنکه در حرکت کردن و برگشتن و پیچیدن به پیش و پس چون روباه چست و چالاک باشد : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو، آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .
متعطفلغتنامه دهخدامتعطف . [ م ُ ت َ ع َطْ طِ ] (ع ص ) مهربانی نماینده . (آنندراج ). مشفق و مهربان و مایل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود.
معطفلغتنامه دهخدامعطف . [ م َ طِ ] (ع اِ) گردن . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || معطف الرجل ؛کنار مرد از سر و تارک . ج ، معاطف . (ناظم الاطباء).