خوستatollواژههای مصوب فرهنگستانآبسنگهای مرجانی حلقوی که بر روی برجستگیهای آتشفشانی در آبهای آزاد گرم رشد میکنند و غالباً در میان خود کولاب (lagoon) ایجاد میکنند
حثیللغتنامه دهخداحثیل . [ ح ِ ی َ ] (ع ص ) کوتاه بالا. || (اِ) نوعی از درخت کوهی . ج ، حثائل . || مرد کاهل . || کودک بدخوار تبه حال . (منتهی الارب ).
حتللغتنامه دهخداحتل . [ح َ / ح ِ ] (ع اِ) عطا. || بلایه از هر چیزی . || مانند. همتا. حاتل . (منتهی الارب ).
حثللغتنامه دهخداحثل . [ ح َ ] (ع اِ مص ) بدشیرخوردگی کودک . || تبه حالی . || (اِ) فرومایه و بلایه از هر چیزی . و منه الحدیث : اعوذبک أن أبقی فی حثل من الناس . (منتهی الارب ). حثالة.
عطلدیکشنری عربی به فارسیناتوان ساختن , از کار انداختن , ناقابل ساختن , سلب صلا حيت کردن از , بي نيرو ساختن , از کار افتادن , محجور کردن
عطللغتنامه دهخداعطل . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) خالی بودن اززیور و حلی ، و گاهی در مطلق خالی بودن از هر چیزی به کار رود. (از اقرب الموارد). خالی . (منتهی الارب ). || (اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (اقرب الموارد). گویند: ما أحسن عطله ؛ یعنی قامت او و اعتدال و درازی آن چه نیکوست . (از منتهی الا
عطللغتنامه دهخداعطل . [ ع َ طَ ] (ع مص ) بی پیرایه ماندن زن . (از منتهی الارب ). بی پیرایه شدن . (المصادر زوزنی ). خالی شدن زن از زیور. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار): عطلت المراءة؛ بر آن زن زیور نبوده است . (از اقرب الموارد). عُطول . و رجوع به عطول شود. || خالی شدن از مال و ادب . (از منتهی الا
متعطللغتنامه دهخدامتعطل . [ م ُ ت َ ع َطْ طِ ] (ع ص ) بی کار. (آنندراج ). مرد بی کار و بی شغل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطل شود.
کعطللغتنامه دهخداکعطل . [ ک َ طَ ] (ع مص ) بازداشتن کسی را از اراده اش . (از تاج العروس ) (از تاج المصادر بیهقی ).
کعطللغتنامه دهخداکعطل . [ ک َ طَ] (ع ص ) دراز کشنده و دست یازنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).- اسد کعطل ؛ شیر یازنده . (منتهی الارب ).
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه . (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده . (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود. || بیکار مانده و