عظیبلغتنامه دهخداعظیب . [ ع ِ ی َب ب ] (ع ص ) عظیب الخَلق ؛ مرد بزرگ جثه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عظیب الخُلق ؛ مرد بدخوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ] (ع مص ) در تداول فارسی زبانان شرم و شرمگنی که عامیانه ٔ آن کم روئی است . و از آن نعت مفعولی محجوب نیز آرند. حجب و حیاء از اتباع است .
حجبلغتنامه دهخداحجب . [ ح ُ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ حجاب . (ترجمان عادل بن علی ) پرده ها : دیده ها باید سبب سوراخ کن تا حجب را برکند از بیخ و بن . مولوی .- حجب فوق دماغ .
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی است در شعر افوه أودی :فلما أن رأونا فی وغاهاکآساد الغریفة و الحجیب . (معجم البلدان ).
حجیبلغتنامه دهخداحجیب . [ ح ِ ] (ع اِ) پرده . از حجاب ساخته شده است . (از ناظم الاطباء). مماله ٔ حجاب : بحجاب اندرون شود خورشیدگر تو گیری از آن دو لاله حجیب آن زنخدان به سیب ماند راست اگر از مشک خال دارد سیب . رودکی .تا چشم
تعظیبلغتنامه دهخداتعظیب . [ ت َ ] (ع مص ) در تأخیر انداختن کاری را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). تسویف . (اقرب الموارد).