آفریدلغتنامه دهخداآفرید. [ ف َ ] (ن مف مرخم ) مخفف آفریده در اعلام و اسماء مرکبه ، چون به آفرید و دادآفرید و گردآفرید و ماه آفرید : یکی خوب چهره پرستنده دیدکجا نام او بود ماه آفرید. فردوسی .چو هنگامه ٔ زادن آمد پدیدیکی دختر آمد
افرضلغتنامه دهخداافرض . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) ماهرتر در علم فرایض . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماهرتر در فرایض . (ناظم الاطباء). و فی الحدیث : افرضکم زیدبن ثابت . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || واجب تر.
افرطلغتنامه دهخداافرط. [ اَ رُ ](ع اِ) ج ِ فَرط، یعنی کوه خرد یا سر پشته و نشان علامت راه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
عفریتفرهنگ فارسی عمید۱. موجود زشت، بد،و سهمناک؛ خبیث؛ منکر.۲. زن پیر و زشت.۳. موجود زشت و نیرومند؛ غول.۴. [قدیمی] جن بزرگ و نیرومند.۵. (صفت) [قدیمی] زشت و قویهیکل.
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع َ ] (ع ص ) مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع ِ ] (ع ص ) اسد عفریت ؛ شیر توانای درشت خلقت . (منتهی الارب ). سخت و شدید. (از اقرب الموارد).- عفریت نفریت ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یعنی ظالم و ستمکار. (از ناظم الاطباء). || به غایت رساننده هر چیزی . (منتهی
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع ِ ف ِرْ ری ] (ع ص ) به غایت رساننده هر چیزی . || مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک . (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
عفریتفرهنگ فارسی عمید۱. موجود زشت، بد،و سهمناک؛ خبیث؛ منکر.۲. زن پیر و زشت.۳. موجود زشت و نیرومند؛ غول.۴. [قدیمی] جن بزرگ و نیرومند.۵. (صفت) [قدیمی] زشت و قویهیکل.
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع َ ] (ع ص ) مرد سخت خبیث کربز. (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع ِ ] (ع ص ) اسد عفریت ؛ شیر توانای درشت خلقت . (منتهی الارب ). سخت و شدید. (از اقرب الموارد).- عفریت نفریت ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یعنی ظالم و ستمکار. (از ناظم الاطباء). || به غایت رساننده هر چیزی . (منتهی
عفریتلغتنامه دهخداعفریت . [ ع ِ ف ِرْ ری ] (ع ص ) به غایت رساننده هر چیزی . || مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک . (منتهی الارب ). عِفریت . رجوع به عِفریت شود.
ظفرالعفریتلغتنامه دهخداظفرالعفریت . [ ظُ رُل ْ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) عطر و چ-وب عطری است که ظفرالطیب نیز خوانده شده است و یکی از اجزای روغن مقدس است . (قاموس کتاب مقدس ). اظفارالطیب .