عفو خواستنلغتنامه دهخداعفو خواستن . [ ع َف ْوْ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب عفو، آمرزش و بخشایش خواستن . اعتفاء : عذرها خواستند به جنگی که رفت و عفو خواسته . (تاریخ بیهقی ص 471).
حفولغتنامه دهخداحفو. [ ح َف ْوْ ] (ع مص ) نواختن کسی را. اکرام کردن . || عطا کردن کسی را. (اقرب الموارد). || بازداشتن کسی را از خیر و عطیة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بازداشتن از نیکی . (تاج المصادر بیهقی ). این لغت از اضداد است . || حفو شارب ؛ بریدن بروت را بمبالغه . (اقرب الموارد). ||
هفولغتنامه دهخداهفو. [ هََ ف ْوْ] (ع مص ) شتافتن . || بر باد پریدن پشم و مانند آن . (منتهی الارب ). صوف و جز آن به هوا درشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن دل در پی چیزی و خشنود شدن از آن . (منتهی الارب ). || گرسنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (ص ) مرد سبک . || (اِمص ) گرسنگی . (منتهی الا
هفولغتنامه دهخداهفو. [ هَُ ف ُوو ] (ع مص ) بر باد پریدن پشم و مانند آن . (منتهی الارب ) (از تاج المصادر). || بردن و جنبانیدن باد پشم و پنبه را. (منتهی الارب ).
عفودیکشنری عربی به فارسیعفو عمومي , گذشت , عفو عمومي کردن , پوزش , بخشش , امرزش , مغفرت , حکم , فرمان عفو , بخشيدن , معذرت خواستن
استعفافرهنگ فارسی عمید۱. درخواست کنارهگیری از کار و شغل.۲. کنارهگیری کردن از کار و شغل.۳. [قدیمی] طلب عفو کردن؛ عفو خواستن.
دلجویی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] دلجویی کردن، جبران کردن، خسارتپرداختن عذرخواهی کردن، معذرت خواستن، پوزش خواستن (طلبیدن)، رضایت طرف را جلب کردن فرونشاندن، صلح کردن، اعاده کردن، برگرداندن آمرزش خواستن (طلبیدن)، بخشش خواستن (طلبیدن)، عفو خواستن (طلبیدن)
اعتفاءلغتنامه دهخدااعتفاء.[ اِ ت ِ ] (ع مص ) احسان خواستن آمدن کسی را. برای خواستن احسان بنزد کسی آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نزدیک کسی شدن به امید احسان . (تاج المصادر بیهقی ). عفو خواستن . (المصادر زوزنی ). به امید بخشش و احسان نزد کسی رفتن . (از اقرب الموارد). || بلب گرف
استعفاءلغتنامه دهخدااستعفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) معاف کردن تکلیف خواستن . (منتهی الارب ). معاف کردن خواستن . (زوزنی ). استدعاء کناره گیری از شغل : از شغلهائی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی ، استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir
عفودیکشنری عربی به فارسیعفو عمومي , گذشت , عفو عمومي کردن , پوزش , بخشش , امرزش , مغفرت , حکم , فرمان عفو , بخشيدن , معذرت خواستن
عفولغتنامه دهخداعفو. [ ع َ ف ُوو ] (ع ص ) مردبسیار عفوکننده و درگذرنده از گناه . (منتهی الارب ). عافی و بسیار عفوکننده ، و آن فعول به معنی فاعل است . (از اقرب الموارد). درگذارنده و پوشنده ٔ گناهان . (مهذب الاسماء). پوشنده ٔ گناه . (السامی ). بسیار درگذرنده از گناه کسی . (غیاث اللغات ). || صف
عفولغتنامه دهخداعفو. [ ع َف ْوْ ] (ع مص ) آمرزیدن و درگذشتن از گناه و عقوبت ناکردن مستحق عذاب را. (از منتهی الارب ). گذشت کردن بر کسی و ترک کردن مجازاتی را که شایسته ٔ آن است و خودداری از مؤاخذه او. (از اقرب الموارد). گناه از کسی در گذاشتن . (ترجمان القرآن جرجانی ). جرم از کسی فروگذاشتن . (
زودعفولغتنامه دهخدازودعفو. [ ع َف ْوْ ] (ص مرکب ) آنکه گناهکار را زود بخشد. زودبخشاینده . (فرهنگ فارسی معین ).
معفولغتنامه دهخدامعفو. [ م َ ف ُوو ] (ع ص ) عفوکرده شده و معاف نموده شده . (غیاث ) (آنندراج ). آمرزیده شده و معاف شده . (ناظم الاطباء). بخشوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذردپیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست .جمال الدین