عقداءلغتنامه دهخداعقداء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعقد. زنی که در سخن زبان وی بسته گردد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به اعقد شود. || گوسپند که دنب او گوئی گره بسته است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) کنیزک . (منتهی الارب ). امة. (اقرب الموارد).
هکذادیکشنری عربی به فارسیچنين , جستجوکردن , علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده , بدين گونه , بدينسان , از اين قرار , اينطور , مثلا , بدين معني که , پس , بنابر اين
هکذافرهنگ فارسی عمیداینچنین؛ همچنین؛ بههمینترتیب: ◻︎ از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی / بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذا (منوچهری: ۱۳۱).
عقدالغتنامه دهخداعقدا. [ ع َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ بخش اردکان شهرستان یزد، که محدود است ازشمال به شهرستان نائین ، از جنوب به دهستان ندوشن بخش خضرآباد، از مشرق به دهستان اردکان ، از مغرب به بخش نائین و خضرآباد. آب مزروعی قراء از قنوات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و انار اس
کنیزکلغتنامه دهخداکنیزک . [ ک َ زَ ] (اِ مصغر) کاف آخر این لفظ جزو کلمه نیست بلکه برای تصغیر یا تحقیر است .(غیاث ). مصغر کنیز یعنی کنیز خردسال . (ناظم الاطباء). پهلوی ، پازند کنیچک ؛ زن خرد. پرستار زن . دخترک یا زنکی که برده باشد. کنیز.(فرهنگ فارسی معین ). فتاة. (ترجمان القرآن ) (دهار).داه . پ