عقدبندلغتنامه دهخداعقدبند. [ ع ِ ب َ ] (نف مرکب ) که گلوبند و گردن بند سازد. جواهرساز. گوهری : گشته از مشک و لعل اوهمه جای مملکت عقدبند و غالیه سای .نظامی .
غالیه سایلغتنامه دهخداغالیه سای . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش . (برهان ) (آنندراج ). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش . عطار : بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند. <p class