عقوبلغتنامه دهخداعقوب . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) آنکه نائب پیشین خود باشد در امور خیر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عقوبلغتنامه دهخداعقوب . [ ع ُ ] (ع مص ) برگ سبز برآوردن بعد برگ خشک . (از منتهی الارب ). || نکاح کردن بعد مردن یا طلاق آن . (از منتهی الارب ). || بر پاشنه زدن . (دهار). || خلیفه ٔ کسی شدن . (از منتهی الارب ). از پی درآمدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). جانشین کسی شدن و پس از او آمدن . (از اقر
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن اسحاق بن ابراهیم . نام پسر اسحاق پیغمبر و او را اسرائیل نیز گویند و با عیصو از یک شکم زاییده شدند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نام پیغمبری که پدر یوسف بود و این لفظ عبرانی است نه عربی . (آنندراج ) (غیاث ). یکی از انبیای بنی اسرائیل ، پدر یوسف
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن لیث صفاری . یعقوب پسر لیث رویگرزاده ٔ قرنین زرنگ و از عیاران سیستان بود. نسبت او به خسروپرویز درست نیست و اصلاً پیش از رسیدن به شهرت کسی او را نمی شناخته و نسبش بر همه مجهول بوده است . یعقوب از قرنین به شهر سیستان (زرنج ) آمد و پیش رویگری دیگر به رو
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن نقولا، معروف به دکتر صروف . از دانشمندان فلسفه و ریاضی و نجوم و شعر و ادب ، و از مترجمان چیره دست انگلیسی و از نویسندگان و روزنامه نگاران طرازاول عرب بود. او در دیه محدث بیروت به سال 1268 هَ . ق . به دنیا آمد و از د
یعقوبلغتنامه دهخدایعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) ابن یزید تمار، مکنی به ابویوسف . شاعر عراقی که به شیوایی طبع و نداشتن تکلف در شعر معروف و از یاران ابونواس و به منتصر عباسی منسوب بود و در حدود سال 256 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
عقوبتلغتنامه دهخداعقوبت . [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) عقوبة. شکنجه و عذاب و جزای کار بد و گناه . سیاست . تنبیه . (فرهنگ فارسی معین ). بادآفراه . بادافراه . بادافره . پادآفراه . پادافره . پادافره . تِباعة. تَبِعة. رِجس . عِقاب . کیفر.مُثلَة. مَثُلَة. مِحال . نفس نقمة. نِکال . و رجوع به عقوبة شود <span c
عقبلغتنامه دهخداعقب . [ ع َ ] (ع مص ) پی پیچیدن بر کمان . (از منتهی الارب ). «عَقَب » و پی پیچیدن بر کمان و تیر و نیزه ، وآنها را در این صورت «معقوب » گویند. (از اقرب الموارد). پی بر جای پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر پاشنه ٔ کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بر پاشنه زدن
کنگرلغتنامه دهخداکنگر. [ ک َ گ َ ] (اِ) رستنیی باشد معروف وآن بیشتر در کوهستان روید و کناره های برگ آن خارناک می باشد و آن را پزند و با ماست خورند. قوت باه دهد و عرق را خوشبوی کند و به عربی حرشف و جناح البیش خوانند. (به کسر بای ابجد) و شوکةالدمن هم می گویند. و تخم آن را حب العزیز و حب الزلم و
پیلغتنامه دهخداپی . [ پ َ ] (اِ) دنبال . عقب . پشت . پس . دنباله . عقیب . اثر: پی او؛ دنبال او. بر اثر او : یکی غرم تازان پی یک سوارکه چون او ندیدم به ایوان نگار. فردوسی .برآشفت و برداشت زین و لگام بشد بر پی رخش ناشاد کام .<b
درآمدنلغتنامه دهخدادرآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) داخل شدن . درون شدن . درون رفتن . ورود کردن . وارد شدن . وارد گشتن . به درون شدن . فروشدن . بدرون آمدن . اندرآمدن . دخول کردن . داخل گردیدن . اِتِّلاج . اِدِّخال . (منتهی الارب ). انخراط. (دهار). اندخال . اندکام . انغلال . (منتهی الارب ). انق
عقوبت کردنلغتنامه دهخداعقوبت کردن . [ ع ُ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بعمل آوردن عقوبت بر کسی . (آنندراج ). مجازات کردن . تنبیه کردن . سیاست کردن . انهاک . تمثیل . تنکیل . تنهکة. معاقبة : هارون پوشیده کسان گماشته بود تا هر کس زیردار جعفر گشتی و تندمی و توجعی نمودی ... نزدیک وی آ
چاه یعقوبلغتنامه دهخداچاه یعقوب . [ هَِ ی َ ] (اِخ ) در کتاب قاموس مقدس آمده است : «چاهی است که عیسی مسیح درکنار آن چاه با زن سامری تکلم نمود، و آن چاه در نزدیکی شکیم واقع است ... هیچیک از طوایف دنیا را در خصوص موضع آن چاه اختلافی نبوده است زیرا که آن بمسافت یک میل و نیم بطرف شرقی نابلس ، در دامنه
مار یعقوبلغتنامه دهخدامار یعقوب . [ ی َ ] (اِخ ) رئیس صنف یعقوبیه از نصاری . (مفاتیح العلوم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام شخصی است که مجتهد و صاحب مذهب ترسایان بوده . (برهان ) (آنندراج ). «مار» عنوان قدیسان و یعقوب مؤسس فرقه ٔ یعقوبیه از ترسایان است .(حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به ماده ٔ
ده یعقوبلغتنامه دهخداده یعقوب . [ دِه ْ ی َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبلوئیه بخش زرند شهرستان کرمان . واقع در 21هزارگزی جنوب زرند. با 323تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ابویعقوبلغتنامه دهخداابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم بن محمدبن سهل . رجوع به اسحاق ... شود.