لغتنامه دهخدا
عکوف . [ ع ُ ] (ع مص ) پیوسته پیش آمدن بر کسی و روی آوردن . (از منتهی الارب ). روی فرا چیزی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). روی به چیزی آوردن . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). روی آوردن بر کسی و ملازم او گشتن . (از اقرب الموارد). عَکف . و رجوع به عکف شود. || مقیم ماندن . (از منت