عقول اولیلغتنامه دهخداعقول اولی . [ ع ُ ل ِ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عقول عشره که حق تعالی اول از همه عالم آن ده فرشتگان را پیدا ساخت ، و این قول حکمای هند است . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). رجوع به عقول عشرة شود : ترا شرایط تقدیم جمع باد چنان که اب
نمودار کلـ کلCole-Cole plotواژههای مصوب فرهنگستاننموداری که در آن پاسخ ناهمفاز بهصورت تابعی از پاسخ همفاز در بسامدهای متوالی ترسیم میشود
حقوللغتنامه دهخداحقول . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حقلة. || ج ِ حقل . بُزَه ها و زمینهای ساده ٔ صالح زراعت . (از اقرب الموارد).
حقوللغتنامه دهخداحقول . [ ح ُ ] (ع مص ) حقلة. مبتلی شدن اسپ و اشتربه بیماری حقلة. (منتهی الارب ). رجوع به حقلة شود.
عقوللغتنامه دهخداعقول . [ ع َ ] (ع ص ) خردمند و فهم کننده چیزی را. (منتهی الارب ). درک کننده و دریابنده امور را. (از اقرب الموارد). || داروی قابض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر دارو که شکم ببندد. داروی که شکم فروبندد. ج ، عَقولات . (یادداشت مرحوم دهخدا). و هو [ ینبوت ] عقول للبطن یتدا
عقوللغتنامه دهخداعقول . [ ع َ ] (ع ص ) خردمند و فهم کننده چیزی را. (منتهی الارب ). درک کننده و دریابنده امور را. (از اقرب الموارد). || داروی قابض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر دارو که شکم ببندد. داروی که شکم فروبندد. ج ، عَقولات . (یادداشت مرحوم دهخدا). و هو [ ینبوت ] عقول للبطن یتدا
عقوللغتنامه دهخداعقول . [ ع ُ ] (ع مص ) بر کوه برآمدن آهو و پناه جستن به آن . عَقل . و رجوع به عقل شود. || پناه جستن به کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقل شود.
عقوللغتنامه دهخداعقول . [ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَقل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خردها. دانشها. هوشها. رجوع به عقل شود : گفتم محاط باشد معقول عین اوگفتا بر او محیط نباشد عقول اگر. ناصرخسرو.لفظی ز تو وز عقول یک خیل رمزی ز تو وز ف
محیرالعقوللغتنامه دهخدامحیرالعقول . [ م ُ ح َی ْ ی ِ رُل ْ ع ُ ] (ع ص مرکب ) خیره و حیران کننده ٔ عقلها. کارها و اعمال شگفتی آور. که عقل در آن حیران ماند.
ذوی العقوللغتنامه دهخداذوی العقول . [ ذَ وِل ْ ع ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) اولوالباب . خردمندان . صاحب خردان . ذوی الحجی . مقابل غیر ذوی العقول . بیخردان .
ناقص عقوللغتنامه دهخداناقص عقول . [ ق ِ ع ُ ] (ص مرکب ) ناقص عقل : که پیش صنم پیر ناقص عقول بسی گفت و قولش نیامد قبول . سعدی .رجوع به ناقص عقل شود.
نامعقوللغتنامه دهخدانامعقول . [ م َ ] (ص مرکب ) دور از عقل . چیزی که به عقل درست نباشد. (ناظم الاطباء). مخالف عقل . خلاف عقل . سفه . گزاف . (یادداشت به خط مؤلف ) : یک نوبت به طریقی نامعقول از بند عقال بیرون افتاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 388</sp