عقیلغتنامه دهخداعقی . [ ع َق ْی ْ ] (ع مص ) ناپسند داشتن . عَقْو. || خورانیدن بچه را چیزی که «عقی » برآرد از آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گویند هل عقیتم صبیکم ؛ یعنی آیا او را عسل خورانیدید تا «عقی » او را بیرون آرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عقی در معنی اسمی شود. || حدث کردن
عقیلغتنامه دهخداعقی . [ ع ِق ْی ْ ] (ع اِ) آنچه نخستین از کودک نوزاده برآید ازکمیز و پلیدی . (از منتهی الارب ). چیزی است که از شکم نوزاد هنگام تولد و پیش از آنکه چیزی بخورد، خارج میگردد و آن سیاه رنگ و لزج است مانند سریشم ، و آن مانند «ردج » است در بزغاله و اسب کره . (از اقرب الموارد). ج ، ا
هاکی با چرخroller hockey, rink hockey, quad hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازی شبیه به هاکی روی یخ که با چرخسره و چوب هاکی بین دو تیم پنجنفره بازی میشود
هاکی روی یخice hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هاکی که بر روی یخسُرگاه بازی میشود و در آن بازیکنانِ مجهز به یخسره و چوب هاکی سعی میکنند سیلندرها را وارد دروازۀ حریف کنند
هاکی سالنیindoor hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هاکی در فضایی سرپوشیده با ابعاد 44 در 22 متر که بین دو تیم ششنفره انجام میشود
هاکی میدانیfield hockeyواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بازی میدانی که در آن تیمهای یازدهنفره با چوبی سرکج به گوی ضربه میزنند تا آن را وارد دروازۀ حریف کنند متـ . هاکی روی چمن هاکی hockey
عقیقلغتنامه دهخداعقیق .[ ع َ ] (ع اِ) مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود، و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد، تیره رنگ مانند آب که از گوشت نمکزده رود و در آن خطوط سپید خفی می باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگ سرخ ، و نوعی از نگینهای لعل . (دهار). سنگی است مشهور. (ال
عقيمدیکشنری عربی به فارسیبيهوده , پوچ , بي فايده , باطل , عبث , بي اثر , بي حاصل , بي بار , غير حاصلخيز
اعقاءلغتنامه دهخدااعقاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عِقی ، آنچه نخستین از کودک نوزاده برآید از کمیز و پلیدی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ج ِ عِقی ، آنچه از بچه ٔ نوزاده پیش از خوردن غذائی خارج میشود و آن لزج و سیاه رنگ است مانند غراء. (از اقرب الموارد).
ردجلغتنامه دهخداردج . [ رَ دَ ] (ع اِ) سرگین بره و بزغاله ٔ نوزاد و سرگین کره ٔ اسب و مانند آن که هنوز چیزی نخورده باشد و آن مانند عِقْی است مر کودک را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آنچه از شکم بره یا کره اسب درآید پیش از آغاز آن به خوردن چیزی و آن بمنزله ٔ عِقْی است کودک را. (از اقرب المو
احرصلغتنامه دهخدااحرص . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) حریص تر: و لتجدنَّهم احرص الناس علی حیوة. (قرآن 96/2).- امثال : احرص ُ من ذَرّة . احرص ُ من کلب علی جیفة . اح
مامیزهلغتنامه دهخدامامیزه . [ زَ / زِ ] (اِ) مدفوعی که در دو سه روز آغاز تولد از نوزاد انسان دفع می شود . این مدفوع ترکیبی است از صفرا و ترشحات و سلولهای مخاطی روده ٔ نوزادان که در حالت جنینی بوده اند. رنگ آن خرمایی مایل به سبز است . (فرهنگ فارسی معین ). عقی [
اعتقاءلغتنامه دهخدااعتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) از جانب چاه به آب رسیدن چاه کن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چاه را حفر کردن تا به آب رسیدن یا تا آب برآوردن . (از اقرب الموارد). بدین معنی واوی از ماده ٔ «عقو» می باشد. || از چپ و راست کندن چاه را برای آب . (منتهی الارب
عقیقلغتنامه دهخداعقیق .[ ع َ ] (ع اِ) مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود، و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد، تیره رنگ مانند آب که از گوشت نمکزده رود و در آن خطوط سپید خفی می باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سنگ سرخ ، و نوعی از نگینهای لعل . (دهار). سنگی است مشهور. (ال
عقیبفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه پس از دیگری میآید؛ ازپیآینده.۲. چیزی که پس از چیز دیگر باشد؛ دنبال؛ دنباله.
عقیدهفرهنگ فارسی عمید۱. دین؛ ایمان؛ مذهب.۲. رٲی.۳. آنچه انسان به آن اعتقاد دارد؛ باور.۴. آنچه انسان در دل و ضمیر خود نگه میدارد.
معقیلغتنامه دهخدامعقی . [ م ُ ع َق ْ قی ] (ع ص ) مرغان بلند و دور در هوا گرد چیزی گردنده مانند عقاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرغی که از بلندی و دوری درهوا گرد چیزی گردد مانند عقاب . (ناظم الاطباء). گرد چیزی مرتفع گردنده مانند عقاب . (از اقرب الموارد).
دیرالباعقیلغتنامه دهخدادیرالباعقی . [ دَ رُل ْ ع ِ قی ی ی ] (اِخ ) این دیر روبروی بصری از سرزمین حوران است و معروف به دیر بحیرای راهب است که قصه ٔ ملاقات او با حضرت رسول (ص ) مشهور است . (از معجم البلدان ج 2).