عقیقیلغتنامه دهخداعقیقی . [ ع َ ] (اِخ ) علی بن احمدبن علی . از علمای امامیه در قرن سوم هجری . رجوع به علی عقیقی شود.
عقیقیلغتنامه دهخداعقیقی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقیق . عقیقین . (فرهنگ فارسی معین ) : خود هنوزت پسته ٔ خندان عقیقی نقطه ای است باش تا گردش قضا پرگار مینائی کشد.سعدی .
حقیقیلغتنامه دهخداحقیقی . [ ح َ] (ص نسبی ) منسوب بحقیقت . راست . راستین . مقابل ِ مجازی . || معنی حقیقی لفظ معنی که بار اول کلمه برای آن وضع شده است و چون آن کلمه را شنوی آن معنی متبادر بذهن بود. مقابل ِ معنی مجازی : عشق حقیقی است مجازی مگیراین دم شیر است ببازی
حقيقيدیکشنری عربی به فارسیراستين , حقيقي , واقعي , موجود , غير مصنوعي , طبيعي , اصل , بي خدشه , صميمي
حقیقیفرهنگ فارسی عمید۱. واقعی؛ راستین.۲. دارای وجود خارجی.۳. [مقابلِ مجازی] (ادبی) ویژگی واژهای که در معنای اصلی خود به کار رفته است.
عقیقینلغتنامه دهخداعقیقین . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقیق . عقیقی . (فرهنگ فارسی معین ). از عقیق . به رنگ عقیق یعنی سرخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : زان عقیقین میی که هر که بدیداز عقیق گداخته نشناخت . رودکی .گرفته سوی کبک شاهین شتاب <
حسن عقیقیلغتنامه دهخداحسن عقیقی . [ ح َ س َ ن ِ ع َ ] (اِخ ) یکی از مدعیان خلافت از خاندان علویان زیدی در طبرستان و معاصر و مخالف حسن بن زید بود و بدست او کشته شد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 409).
جزع عقیقیلغتنامه دهخداجزع عقیقی . [ ج َ ع ِ ع َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگ قیمتی که مانند عقیق وجزع میباشد بدین معنی که صفات هر دو در آن جمع است و در یهودیه یافت شود. و صاحب دو طبقه باشد یکی سفیدو دیگری قرمز شفاف یا بالعکس . (قاموس کتاب مقدس ).
علی عقیقیلغتنامه دهخداعلی عقیقی . [ع َ ی ِ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمدبن جعفربن عبداﷲ بن حسین بن علی بن ابی طالب . مکنی به ابوالحسن و مشهور به شریف . از علمای امامیه بود و در سال 298 هَ . ق . وارد بغداد شد. او راست : 1- ال
عقیق رومیلغتنامه دهخداعقیق رومی . [ ع َ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عقیقی که در روم به دست آید و آن تیره رنگ است و در وی خطهای سفیدخفی باشد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عقیق شود.
سرخفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی سرخرنگ، زرشکی، جگری، آجری، لاکی، سرخابی، آلبالویی، احمر، عنابی، مرجانی، اناری، عقیقی، پشتگلی، یاقوتی صورتی
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمدبن جعفربن عبداﷲبن حسین بن علی بن ابی طالب ، مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی عقیقی شود.
عقیقینلغتنامه دهخداعقیقین . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقیق . عقیقی . (فرهنگ فارسی معین ). از عقیق . به رنگ عقیق یعنی سرخ . (یادداشت مرحوم دهخدا) : زان عقیقین میی که هر که بدیداز عقیق گداخته نشناخت . رودکی .گرفته سوی کبک شاهین شتاب <
حسن عقیقیلغتنامه دهخداحسن عقیقی . [ ح َ س َ ن ِ ع َ ] (اِخ ) یکی از مدعیان خلافت از خاندان علویان زیدی در طبرستان و معاصر و مخالف حسن بن زید بود و بدست او کشته شد. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 409).
جزع عقیقیلغتنامه دهخداجزع عقیقی . [ ج َ ع ِ ع َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگ قیمتی که مانند عقیق وجزع میباشد بدین معنی که صفات هر دو در آن جمع است و در یهودیه یافت شود. و صاحب دو طبقه باشد یکی سفیدو دیگری قرمز شفاف یا بالعکس . (قاموس کتاب مقدس ).
علی عقیقیلغتنامه دهخداعلی عقیقی . [ع َ ی ِ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن علی بن محمدبن جعفربن عبداﷲ بن حسین بن علی بن ابی طالب . مکنی به ابوالحسن و مشهور به شریف . از علمای امامیه بود و در سال 298 هَ . ق . وارد بغداد شد. او راست : 1- ال