حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
حکیصلغتنامه دهخداحکیص . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مرد متهم و آنکه از وی بدگمان باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
عکسلغتنامه دهخداعکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از اقرب الموارد). باشگونه کردن . (حدائق السحر وطواط). || آخر چیزی را در اول آن آوردن ، و بجای یکدیگر گردانیدن اجزای چی
عکسدیکشنری عربی به فارسیوارونه , معکوس , معکوس کننده , پشت (سکه) , بدبختي , شکست , وارونه کردن , برگرداندن , پشت و رو کردن , نقض کردن , واژگون کردن
عکسفرهنگ فارسی عمید۱. برگرداندن؛ باژگونه کردن؛ وارون کردن.۲. (اسم) صورت شخص، شیء، یا منظرهای که با دستگاه مخصوص عکاسی گرفته میشود.⟨ عکسوطرد: (ادبی) در بدیع، آن است که شاعر کلماتی را که در یک مصراع یا نیممصراع آورده در مصراع یا نیممصراع دیگر قلب و مکرر کند، مانند این شعر: در چهرۀ تو دیدم لطفی که م
عکسهلغتنامه دهخداعکسه . [ ] (اِخ ) (به معنی خلخال ) دختر کالب بن یفنه که پسر عمویش وی را از عثنئیل تزویج نمود، چه کالب با خود شرط کرده بود که هر کس «دبیر»را به قتل برساند دختر خود را بدو تزویج نماید، پس عثنئیل وی را زده عکسه را به حباله ٔ نکاح خود درآوردو پدرش چشمه های فوقانی و تحتانی را با ا