حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
حکیصلغتنامه دهخداحکیص . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مرد متهم و آنکه از وی بدگمان باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
عکس گرفتنلغتنامه دهخداعکس گرفتن . [ ع َ گ ِ رِت َ ] (مص مرکب ) برداشتن تصویر شخص یا شی ٔ یا منظره ای به وسیله ٔ دوربین عکاسی . (فرهنگ فارسی معین ). عکس برداشتن . عکس انداختن . عکاسی .
عکس گرفتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه رفتن، انداختن، فیلمگرفتن، فیلمبرداری کردن ظاهر کردن، ثابت کردن، چاپ کردن
دِرَخشflash 2, flashlightواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای تولید نور زیاد و آنی در هنگام عکس گرفتن
تجاوز به حریمdabbing inواژههای مصوب فرهنگستانورود غیرقانونی به حریم راهآهن برای عکس گرفتن از قطار و تأسیسات مربوط
عکس انداختنلغتنامه دهخداعکس انداختن . [ ع َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) منعکس شدن . انعکاس یافتن . پرتو افکندن . || عکس برداشتن . (فرهنگ فارسی معین ). عکس گرفتن .
فلاشفرهنگ فارسی معین(فِ) [ انگ . ] (اِ.) وسیله ای که بر دوربین عکاسی نصب می شود و هنگامی که نور کافی برای عکس گرفتن موجود نباشد معمولاً به طور خودکار همراه دوربین عمل می کند، دِرَخش (فره ).