خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
علاف
/'allāf/
معنی
۱. [عامیانه، مجاز] سرگردان و بیکار.
۲. (اسم، صفت) علففروش؛ علوفهفروش؛ کسی که کاه، جو، گندم، زغال، و هیزم میفروشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
علاف
لغتنامه دهخدا
علاف . [ ع َ ] (اِخ ) وادیی است در یمن . (منتهی الارب ).
-
علاف
لغتنامه دهخدا
علاف . [ ع َل ْ لا ] (اِخ ) اسحاق بن وهب . رجوع به اسحاق ... شود.
-
علاف
لغتنامه دهخدا
علاف . [ ع َل ْ لا ] (ع ص ) علف فروش . (اقرب الموارد). || کسی که جو و گندم و کاه و هیزم و یونجه و علف میفروشد. (ناظم الاطباء).
-
علاف
لغتنامه دهخدا
علاف . [ ع َل ْ لا] (اِخ ) رجوع به ابوالهذیل (محمدبن هذیل ...) شود.
-
علاف
لغتنامه دهخدا
علاف . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن طواریابن حلوان بن عمرو، از قضاعة. و رحلهای (پالان ها) علافیة بدو منسوب است ، زیرااو اولین کسی است که آنها را بساخت . (منتهی الارب ).
-
علاف
لغتنامه دهخدا
علاف . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ علف . (اقرب الموارد).
-
علاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'allāf ۱. [عامیانه، مجاز] سرگردان و بیکار.۲. (اسم، صفت) علففروش؛ علوفهفروش؛ کسی که کاه، جو، گندم، زغال، و هیزم میفروشد.
-
علاف
فرهنگ فارسی معین
(عَ لّ) [ ع . ] (اِ. ص .) 1 - علوفه فروش . 2 - برنج فروش . 3 - (عا.) بیکار، باطل .
-
علاف
واژهنامه آزاد
(اصفهانی) عَلّاف؛ زغال فروش.
-
واژههای مشابه
-
عَلّاف
لهجه و گویش دزفولی
بی کار
-
ابن علاف
لغتنامه دهخدا
ابن علاف . [ اِ ن ُ ع َل ْ لا ] (اِخ ) ابوبکر حسن بن علی نهروانی شاعر. یکی از ندمای معتضد خلیفه ٔ عباسی . وفات به سال 318 هَ .ق . و او را اشعار رائقه است ، ازجمله قصیده ای است در رثاء گربه ٔ خویش که کبوتران همسایه را خورده و همسایه او را بقصاص بکشته ...
-
عَلاّف گیر شدن
لهجه و گویش تهرانی
به اجبار در شهری یا محلی توقف کردن
-
واژههای همآوا
-
الاف
لغتنامه دهخدا
الاف . [ اِ ] (ع مص ) الف (دوستی دادن ) کسی را به مکانی یا به کسی . (منتهی الارب ). موءالفت .