علاقیلغتنامه دهخداعلاقی . [ ع َل ْ لا ] (اِخ ) حصاری است در بلادبجه در جنوب سرزمین مصر، و در آن معدن طلا وجود دارد. شخص میتواند در آن حفاری کند و اگر چیزی به دست آورد قسمتی را خود برمیدارد و قسمت دیگر ازآن ِ سلطان علاقی خواهد بود، و او از بنی حنیفه باشد. فاصله ٔ بین علاقی و عبدان هشت منزل است
هلاکیلغتنامه دهخداهلاکی . [ هََ ] (اِخ ) در شهر هرات است و ازغایت استغنایی که به سبب فقر دارد با ارباب جاه اختلاط نمی کند. گاهی نظم هم میگوید. این مطلع از اوست :دهن تنگ تو و غنچه ٔ تر هر دو یکی است اشک گلگون من و خون جگر هر دو یکی است . (از مجالس النفائس ص <span c
هلاکیلغتنامه دهخداهلاکی . [ هََ ] (اِخ ) همدانی . شاعری خوش سلیقه و هموار است . در خدمت شاهزاده بهرام میرزا پرورش یافت . هرگونه شعری گفت و تا حدی مولویت هم داشت . کتابی به نام «شوق و ذوق » منظوم ساخت ولی به جز یک بیت که در بیان سردی هوا و زیادی برف است هیچ یک از ابیات آن شهرت نیافت و آن بیت ای
بی علاقگیلغتنامه دهخدابی علاقگی . [ ع ِ / ع َ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) بی ارتباطی . بدون بستگی . (ناظم الاطباء). || بی میلی . بی مهری .
بی علاقگیدیکشنری فارسی به انگلیسیdisinterest, indifference, languor, lassitude, lethargy, nonchalance, quietism