علت مؤثرهلغتنامه دهخداعلت مؤثره . [ ع ِل ْ ل َ ت ِ م ُ ءَث ْ ث ِ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )همان علت تامه است که خود مؤثر در وجود معلول است .(از فرهنگ اصطلاحات فلسفی ). رجوع به علت تامه شود.
حلتلغتنامه دهخداحلت . [ ح َ ] (ع مص ) حلت رأس ؛ ستردن موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حلت دین ؛ ادای وام . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وام گزاردن . || حلت درهمی کسی را؛ دادن درهمی او را. (منتهی الارب ). || لازم گرفتن پشت اسب را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب المو
حلطلغتنامه دهخداحلط. [ ح َ ] (ع مص ) سوگند یاد کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ستیهیدن . (منتهی الارب ). لجاجت کردن . (از اقرب الموارد). || خشم گرفتن . (منتهی الارب ). غضب کردن . (اقرب الموارد). || شتابی کردن در کار.(از منتهی الارب ). اسراع در امری . (اقرب الموارد)
مؤثراتلغتنامه دهخدامؤثرات . [ م ُ ءَث ْ ث َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُؤَثَّرَة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مؤثرة و مؤثر شود.
مؤثراتلغتنامه دهخدامؤثرات . [ م ُءْ ث ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤثرة. (منتهی الارب ). رجوع به مؤثرة و مؤثر شود.
مؤثراتلغتنامه دهخدامؤثرات . [ م ُ ءَث ْ ث ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤثرة. (یادداشت مؤلف ). تأثیرکنندگان . (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به مؤثرة و مؤثر شود. || کنایه باشد از ستارگان . (آنندراج ) (غیاث ).
مؤثرةلغتنامه دهخدامؤثرة. [ م ُ ءَث ْ ث َ رَ ] (ع ص ) مؤنث مؤثر. ج ، مؤثرات . رجوع به مؤثر شود.
مؤثرةلغتنامه دهخدامؤثرة. [ م ُ ءَث ْ ث ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مؤثر. ج ، مؤثرات . رجوع به مؤثر شود.
علتلغتنامه دهخداعلت . [ ع َل ْ ل َ ] (ع اِ) هوو. ضرّة. (از اقرب الموارد). || آنچه بدان بهانه کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نیاز و حاجت . || سختی حال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، عَلات .
علتلغتنامه دهخداعلت . [ ع ِل ْ ل َ ](ع اِ) بیماری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : بسیار طبیبانند که میگویند فلان چیز نباید خوردن ، که از وی چنین علّت به حاصل آید. و آنگاه خود ازآن بسیار بخورند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493). دو سه ع
علتدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, argument, cause, causer, end, ground, occasion, origin, reason, score, wherefore, why
مباعلتلغتنامه دهخدامباعلت . [ م ُ ع َ ل َ ] (ع اِمص ) (از مباعلة عربی ) مباضعت . مباشرت . نکاح . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مباعلة شود.
قیاس علتلغتنامه دهخداقیاس علت . [ س ِ ع ِل ْ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح اصول و فقه ) رجوع به قیاس اصولی شود.
بی علتلغتنامه دهخدابی علت . [ ع ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) (از: بی + علت ) بی سبب . بی جهت . بدون دلیل . (ناظم الاطباء).- بی علت نبودن ؛ بادلیل بودن . (ناظم الاطباء). سببی داشتن .
علتلغتنامه دهخداعلت . [ ع َل ْ ل َ ] (ع اِ) هوو. ضرّة. (از اقرب الموارد). || آنچه بدان بهانه کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نیاز و حاجت . || سختی حال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، عَلات .