علشطلغتنامه دهخداعلشط.[ ع َ ل َش ْ ش َ ] (ع ص ) بدخو. و در صحت این کلمه شک است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
آلستلغتنامه دهخداآلست . [ ل َ ] (اِ) سُرین . آلر. آرست : همچون رطب اندام و چو روغنْش سراپای همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست . عسجدی .در بعض فرهنگها بکلمه معنی اِست نیز داده اند.
الشتلغتنامه دهخداالشت . [ اَ ل َ ] (اِخ ) یا آلاشت ، قصبه ٔ مرکز دهستان ولوپی از بخش سوادکوه شهرستان شاهی است . در 26 هزارگزی باختر پل سفید و 30 هزارگزی جنوب باختری زیراب قرار دارد. الشت بوسیله ٔ راه فرعی بطول <span class="hl
الستلغتنامه دهخداالست . [ اَ ل َ ] (اِ) سرین . کون فربه باشد. (فرهنگ اسدی ). کفل و سرین . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) : همچون رطب اندام و چو روغنش سرین همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست . عسجدی (از فرهنگ اسدی ).شاید مصرا
الستلغتنامه دهخداالست . [ اَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 7500گزی باختر صفی آباد و 2 هزارگزی شمال جاده ٔ ارابه رو صفی آباد به اسفراین قرار دارد. جلگه و معتدل است . سکنه ٔ آن <span cla