علفتانیلغتنامه دهخداعلفتانی . [ ع َ ف َ نی ی ] (ع ص ) مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
حب الفتیانلغتنامه دهخداحب الفتیان . [ ح َب ْ بُل ْ ف ِت ْ ] (ع اِ مرکب ) کنودانه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حب القنب . شاهدانه . کنب دانه .
شیخ الفتیانلغتنامه دهخداشیخ الفتیان . [ ش َ خُل ْ ف ِ ف ِت ْ ] (اِخ ) این لقب را ابن خلدون به اسدبن فرات فقیه اطلاق نموده است . (از دائرةالمعارف اسلامی ).
إثارة الفِتْنَةِدیکشنری عربی به فارسیفتنه انگيزي , فتنه گري , ايجاد فتنه , آشوب (فتنه) به راه انداختن (به پا کردن)
علفوتلغتنامه دهخداعلفوت . [ ع ُ ] (ع ص ) مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به علفتانی شود.
علفوتلغتنامه دهخداعلفوت . [ ع ِ ف َ ] (ع ص ) مرد گول و احمق که بی پروا سخن گوید و خیال صواب و خطای آن را نکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به علفتانی شود.